همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را…
غروب است. ذرات درشت برف آبدار گرد فانوسهایی که تازه روشن شده، آهسته میچرخد و مانند پوشش نرم و نازک روی شیروانیها و پشت اسبان و بر شانه و کلاه رهگذران مینشیند. “یوآن پوتاپوف” درشکهچی، سراپایش سفید شده، چون شبحی…