داستانی جالب و پندآموزی از وصیت های یک پدر به پسرش آماده کرده ایم که در ادامه خواهید خواند. ﭘﺪﺭﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت : ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!…

وصیت پدر به پسر

در ادامه مدلهای بسیار شیک و جدید تاج عروس در سال ۲۰۱۵ را مشاهده می کنید …. جدیدترین مدلهای تاج عروس ۲۰۱۵ جدیدترین مدلهای تاج عروس ۲۰۱۵ جدیدترین مدلهای تاج عروس ۲۰۱۵ جدیدترین مدلهای تاج عروس ۲۰۱۵ جدیدترین مدلهای تاج…

جدیدترین مدلهای تاج عروس 2015

ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻳک ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻯ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻳﻰ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ، ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻰﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ ﺑﺮﺳﻢ. ﻧﻮک بینی ام ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺷﻜﻰ گرم ﻛﻪ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺳﻮﺯ…

داستان دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند… یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف…

داستان جذاب همسر زیبا

روزی همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. او گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.…

صرف شام با زنی دیگر

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : – اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت : – من فرق درخت ها و…

داستان جالب بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟

 شرح بازی: ابتدا دو بازیکن به عنوان سرگروه تعیین می شوند و سایر بازیکنان را به طور مساوی تقسیم می کنند. بعد به قید قرعه (مانند شیر و خط) گروهی داخل زمین بازی قرار می گیرند و گروه دیگر در…

باری محلی هلیکا

یکی بود یکی نبود. در زمانهای قدیم یک پادشاهی بود که یک پسری داشت. پسر را گذاشت مکتب تا به سن هفده یا هجده سالگی رسید. بعد پسر گفت من درسی را که می خواستم یاد بگیرم گرفتم. پادشاه چند…

داستان زیبای ملک جمشید و چهـل گیسو بانو

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.” صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای.…

داستان خنده دار اولین روز کار!

روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت: “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از…

حکایت آموزنده قرار ملاقات عاشقانه لیلی و مجنون!

گفته‌اند که وقتی، یکی از افسران جوان گارد نیکلای اول ـ امپراتور روسیه ـ به گناهی متهم شد و خشم امپراتور را چنان برانگیخت که فرمان داد تا بی درنگ به دوردست ترین نقاط سیبری تبعیدش کنند. یاران او کمر…

حکایت "ویرگول" از احمد شاملو

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی…

داستانی زیبا از بخشندگی کوروش کبیر!

مردی چوپان از دهکده ای دوردست، تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد و آنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت: «چون شنیده بودم…

داستان کوتاه مرد چوپان و شیوانا

پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.» پرستار گفت: «این بچه نیاز به…

داستان زیبای «این قانون بیمارستان»

گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت،…

ابزار گران شیطان

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد…

داستان کوتاه درویش یک دست

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار…

داستان آموزنده سنگ یا برگ !

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد…

داستان کوتاه درویش یک دست

خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات… خانواده بسیار فقیری بودند که در…

داستان زیبای معنای دوست داشتن

متن حکایت یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر…

كدام یک از افراد را سوار مي‌كنيد؟ (حکایت)

این بازی در بین سنین مختلف رایج است و حتی افراد مسن هم برای تنوع این بازی را برگزار می کنند . علاقه مندان به این بازی به دو گروه سه نفره تقسیم می شوند و یکی هم از میان…

بازي محلی پلان

پیرمردی در حالی که کودکی زخمی و خون‌آلود را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش می‌کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد.» پرستار گفت: «این بچه نیاز به…

داستان زیبای «این قانون بیمارستان»

یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: “این بندها…

امثال تو نیازی به طناب ندارد

دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم…

خواستگارهای کوهی !

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود…

داستان جالب گوهر پنهان

سلام یه چیز میگم بگو باشه یه ماچ میدی دلم وا شه !؟     نیست در این گفته من سوسه ای / گر تو به من قرض دهی بوسه ای بوسه ای دیگر سر آن مینهم / لحظه دیگر به…

اس ام اس بوسه