وقتی هستی وقتی می آیی دیگر حرفی برای گفتن نمی ماند یعنی احساسم در گفتن نمیگنجد بمان فقط همین   منی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم نه کسی از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که…

من ویران شده یاد خیالت هستم !

در گذر از جاده ی زندگی آموختم… خیلی چیزا رو نمیشه به زور از خدا خواست اگه چیزی یا کسی قسمتت باشه بهش میرسی نه اینکه به زور و التماس از خدا بخوای و وقتی چند سال از زندگیتو از…

در گذر از جاده ی زندگی آموختم...

روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.»…. روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد. حکیم گفت:…

داستان آموزنده, مواظب سنگریزه‌ها باشید

با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: داستان پندآموز:فکر نکنید دیگران احمقند! عتیقه‌ فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید…

داستان پندآموز:فکر نکنید دیگران احمقند!

آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی   حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی   این تیر با نگاه نظر می…

اشعار تاسوعای حسینی

 آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست . . . ما در این محفل انس، در عبادتکده نورانی خود از دورترین فاصله‌ها به هم رسیدیم و تا…

کارت عروسی

کاروان رفته بود و دیده من همچنان خیره مانده بود به راه خنده میزد به درد و رنجم , اشک شعله میزد به تار و پودم , آه   رفته بودی و رفته بود از دست عشق و امید زندگانی…

کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)

چند حکایت از امام محمد باقر (ع) کثیرالذکر ۱- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏دیدم…

چند حکایت از امام محمد باقر (ع)

می‌گویند در مزرعه‌ای به نام زیر پل که در ده کیلومتری شمال قلعه «سه» واقع شده و متعلق به چند نفر ارباب آبادی بوده است چند نفر کشاورز سکونت داشته‌اند. این مزرعه قلعه‌ای دارد محکم با دیوارهای بلند. هوایش بسیار…

آن را كه گفتي اسمش را نبر و بردار بيار

این مثل که در مقام تنبه و تنبیه گفته می‌شود. حکایتی دارد که می‌گوید: پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمه‌ای عبادت می‌کرد و از علف‌ها و میوه‌های جنگلی کوه هم می‌خورد. روزی از کوه به زیر آمد…

ضرب المثل واي به حال شما كه جوال جوال مي‌بريد

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت  و صحرا…

قصه ی زیبای دُم قشنگ، روباه شکمو

الهی به مستان میخانه ات به عقل آفرینان دیوانه ات   به میخانه وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده   میی ده که چون ریزیش در سبو بر آرد سبو از دل آوز هو   از آن…

الهي به مستان ميخانه ات

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : – اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت : – من فرق درخت ها و…

داستان جالب بال هایت را کجا جا گذاشتی ؟

از بس کف دست بر جبین کوبیدم تا بگذرد از سرم، پریشانی من   نقش کف دست! محو شد، ریخت به هم شد چین و شکن، به روی پیشانی من   ***   او مظهر عشق بود و من مظهر…

از بس کف دست بر جبین کوبیدم (کارو دردریان)

زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.   چون به مقام…

حکایت نماز قضا

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟ خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست؟ گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست؟ هرکسی از لب لعلت سخنی میگوید چون…

بازی زلف تو امشب (توحی شیرازی)

ماه من غصه چرا ؟؟؟ آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه…

ماه من غصه چرا ؟؟؟

در هیاهوی زندگی امروز انگار بسیاری از واژه ها، دیگر رنگ باخته . برادری، شرف، بزرگواری … گویی به زمان دیگری تعلق دارند. به زمانی که پدری درعین بی نیازی، می پرسد آنچه را که می داند و پسر می…

واژه های رنگ باخته!

وقتی که به زحمات و فداکاریهای افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زیبا در یک کفه قرار گیرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثیل می کنند و یا به عبارت دیگر می گویند: “دوغ و…

دوغ و دوشاب یکی است

وقتی که بخواهند ضرر و زیان عجله و شتاب را نشان بدهند این مثل را می‌گویند. برای یک نفر کار واجبی پیش آمد که برای انجام آن مجبور بود از آبادی خودشان به یک آبادی دیگر که در چند فرسخی…

ضرب المثل پل آنقدر دور بود كه هنوز هم نرسيده بود؟

روزی بود ، روزگاری . خیاطی در شهری زندگی می کرد و برای مردم لباس می دوخت . او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود . اما از…

ضرب المثل نخ را باید کوتاه گرفت

مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده رفته تا آنسوی این بیداد خانه باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه. نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده.   می شناسد آن نهان بین نهانان (…

مرغ آمین/ شعری از نیما یوشیج

یکی بود یکی نبود. در زمانهای قدیم یک پادشاهی بود که یک پسری داشت. پسر را گذاشت مکتب تا به سن هفده یا هجده سالگی رسید. بعد پسر گفت من درسی را که می خواستم یاد بگیرم گرفتم. پادشاه چند…

داستان زیبای ملک جمشید و چهـل گیسو بانو

از ممیزات پاکمردان عالم این است که انعطاف نمی پذیرند و انحراف نمی جویند. هنگام قدرت و توانایی تحت تأثیر و تطمیع واقع نمی شوند. هنگام تنگدستی با نان جوین خو می کنند تا خوان گسترده صاحبان مکنت و ثروت…

ضرب المثل نه آجيل مي دهم، نه آجيل مي گيرم

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار…

ماجرای جالب نیکی و بدی در تابلوی لئوناردو داوینچی!

امام حسن علیه السلام و خبر از غیب در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:  ۱) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در…

حکایتهای شگرف از امام حسن مجتبی(علیه السلام)