برگهای ریزان یا برگریزان (به ترکی استانبولی: Yaprak Dökümü) یک سریال تلویزیونی دراماتیک ترکیهای است.
این سریال به سفارش کانال دی ترکیه و توسط آی یاپیم در پنج فصل برای این کانال تولید شد. داستان این سریال برگرفته از داستانی به همین نام است که مؤلفش نویسندهٔ مشهور ترکی رشاد نوری گونتکین است. در سالهای دور، فیلمها و سریالهای مختلفی از این اثر در ترکیه ساخته شدهاست.
موضوعِ این سریال، خانوادهای است که به استانبول، شهر بزرگ ترکیه، مهاجرت میکنند و بهشکل ناخواسته با رویدادهای تازهای روبرو میشوند. شخصیت اصلی این سریال مردی به نام علیرضاست که همراه همسرش خیریه و پنج فرزندش: فکرت، شوکت، نَجلا، لیلا، و عایشه در شهر کوچکی زندگی میکنند. نَجلا در دانشگاهی واقع در استانبول قبول میشود. علیرضا و همۀ اعضای خانوادهاش به استانبول نقلمکان میکنند. علیرضا و خانوادهاش به خانهای بااصالت ولی غیرقابلسکونت میروند و پس از تعمیرات در آنجا ساکن میشوند. خانه دوطبقه بود؛ در طبقۀ اول آشپزخانه، سالن پذیرایی و دو اتاق قرار دارد که یکی از آنها اتاق کار علیرضا و دیگری اتاق خواب شوکت است. طبقۀ دوم یک بالکن و سه اتاق دارد که یکی از آنها اتاق خواب لیلا و نَجلا، و دیگری برای فکرت و عایشه، و آخرین اتاق برای علیرضا و همسرش خیریه (هایریه) در نظر گرفته شد. همچنین، این خانه یک باغچۀ بزرگ و پر از گل و گیاه داشت که در وسط آن یک حوض گِرد و آبی بود که مورد پسند همه بود. فکرت در شهری که قبلاً زندگی میکردند با مردی نامزد کردهبود که بهدلیل مخالفت پدرش از او جدا شد. لیلا، خواهر کوچکتر نجلا، به دبیرستان میرود. شوکت هم زندگی خود را داشت و دوران سربازیاش را میگذراند.
علیرضا و خانوادهاش درحال اسبابکشی و جابجایی اشیا بودند که همسایۀ جدیدشان، نیّر و دخترش صدف، برای خوشآمدگویی و آشنایی، با یک ظرف شیرینی به خانۀ آنها میروند. نیّر یک خیاط بود و دخترش هم درس میخواند تا در آینده بتواند طراح لباس شود. از زمان آشنایی نیر و خیریه، آنها با هم دو دوست صمیمی شدند و مدام با هم درددل میکردند. صدف هم، چون همسنوسال لیلا و نجلا بود، با آنها دوست شد. صدف درحین جابجایی، عکس شوکت را دید و عاشق او شد. مدتی بعد از اسبابکشی، شوکت از سربازی برگشت و در بانکی مشغولبهکار شد.شوکت در بانک با دختری متأهل به نام فرخنده آشنا شد. فرخنده، برای ادامه دادن رابطۀ خود با شوکت، ازدواج خود را پنهان کرد. روزی شوکت پس از صرف صبحانه درحال خارج شدن از خانه، صدف را دید.
صدف قرار بود برای خریدن دکمه به مغازهای برود. پس از خریدن دکمه، صدف پولی برای برگشت نداشت. ماشینی جلوِ صدف ترمز کرد که در آن پسری خوشتیپ به نام اوز (اوغوز) بود. صدف بهاجبار سوار شد. پس از رسیدن، اوز کارت خود را به صدف داد و با او قرار گذاشت. صدف به اوز گفتهبود اسم من نجلاست. صدف وقتی به خانه رسید به نجلا زنگ زد. نجلا پیش صدف رفت. صدف به نجلا موضوع را توضیح داد و گفت: در راه، پدرت من و اوز را دید. برای آنکه پدرت قضیه را اشتباه نفهمد، بگو اوز یکی از اقوام صدف است. صدف کارت را به نجلا نشان داد و گفت قصد دوباره دیدن اوز را ندارد. نجلا کارت را بهطور پنهانی از اتاق صدف برداشت و با اوز قرار گذاشت.
ازطرفدیگر، پسری به نام اوزان دوستپسر دوست صمیمی لیلا، یعنی هانده بود که به لیلا علاقهمند شدهبود. لیلا میخواست به تولد اوزان برود و نجلا به ملاقات اوز. زمانی که جشن تولد اوزان تمام شد،اوزان میخواست لیلا را به خانه برساند که با یک پیرمرد تصادف کردند و پیرمرد مُرد و پدر اوزان با یک مدرک قلابی ثابت کرد لیلا و اوزان این کار را نکردهاند. از طرفی دیگر، بین نجلا و اوز رابطهای برقرار شد.اوز رانندۀ یک زن و شوهر ثروتمند به نام یامان و جیدا بود که بهمرور زمان شریک تجاری یامان شد. اوز با زن یامان، یعنی جیدا، هم رابطه داشت. صدف وقتی فهمید شوکت با فرخنده دارد ازدواج میکند خودکشی کرد، ولی علیرضا او را نجات داد. در عروسیِ شوکت و فرخنده، فرخنده اوز را هم دعوت کردهبود. اوز نجلا و لیلا را دید. لیلا هم مثل نجلا به اوز علاقهمند شدهبود.
اوز با لیلا هم رابطه برقرار کردهبود. اوز حاضر بود هم لیلا و هم جیدا را ازدست بدهد ولی نجلا را ازدست ندهد؛ درواقع اوز به نجلا علاقۀ خاصی داشت و نجلا برای اوز مثل لیلا و جیدا یک هوس نبود. لیلا از اوز حامله شد و بهاجبار با اوز ازدواج کرد. نجلا از اوز جدا شد و با پسری از یک خانوادۀ ثروتمند به نام جِم دوست شد و نامزد کرد. بعد از نامزدیِ نجلا، رابطۀ لیلا و اوز سرد میشود. اوز نجلا را تحریک میکند. رابطۀ بین اوز و نجلا شروع میشود و جِم با گذشت زمان این را احساس میکند و نجلا و جِم از هم جدا میشوند. لیلا افسرده میشود. جیدا که حامله است، فکرت همه چیز را ثابت میکند و یامان جیدا را طلاق میدهد. جیدا هم میرود خانۀ اوز و نجلا. نجلا نمیتواند این قضیه را تحمل کند و اوز را ترک میکند و یک اتاق اجاره میکند و صبحها به دانشگاه میرود و شبها در کلوب کار میکند.
شوکت از بانک دزدی میکند و به زندان میافتد. لیلا بهنزد یک وکیل میرود تا از اوز طلاق بگیرد. زنِ وکیل مشاور است و حالِ لیلا کمکم خوب میشود. وکیل لیلا، که اسمش جان است، عاشق لیلا میشود. نجلا دوباره به خانه برمیگردد. ازطرفی، جِم دوباره نجلا را میبیند. نجلا متوجه میشود که او نامزد دارد. جِم قبلاً از نجلا نفرت داشت، ولی کمکم دوباره احساسات قبلش نسبت به نجلا برمیگردد. نجلا و جِم، با وجود مخالفتهای خانوادههایشان، با هم ازدواج میکنند. نجلا و لیلا با هم آشتی میکنند. نجلا و جِم، لیلا را با پسری به نام نازمی آشنا میکنند و نازمی عاشق لیلا میشود.
فرخنده بعد از رفتن شوکت به زندان، مجبور به کار در یک شرکت میشود. فرخنده با رئیس شرکت رابطه پیدا میکند و خیریه متوجه این موضوع میشود و فرخنده را از خانه بیرون میکند. لیلا از نازمی جدا میشود، ولی نازمی هنوز عاشق لیلاست. ازطرفی، اوز از زندان آزاد میشود و در یک داروخانه لیلا را میبیند. لیلا بعد از دیدنِ اوز میخواهد خودکشی کند. لیلا تلفنی با اوز تماس میگیرد و خداحافظی میکند. اوز با علیرضا تماس میگیرد و علیرضا نزد لیلا میرود و لیلا از خودکشی منصرف میشود. اوز عاشق لیلا میشود و دوباره با او ازدواج میکند. نازمی، درحالیکه آن دو را با هم میبیند، تصادف میکند…
خلاصه قست آخر سریال برگ ریزان:
نسخه زبان اصلی سریال برگ ریزان در ۵ فصل تولید شده که آخرین قسمت سریال قسمت ۱۷۴ هست.
در قسمت آخر سریال برگ ریزان علی رضا به طور کامل فلج شده و نمی تونه صحبت کنه.
لیلا حامله میشه و اسم بچه شو Jouri میذاره در حالی که اوز برای فرار تلاش می کنه اما آخر گرفتار میشه.
نژلا و علی می خوان از هم طلاق بگیرن اما می فهمن که نجلا باردار هست.
فرخنده هم ازعلی رضا درخواست بخشش می کنه.
صدف با امیر ازدواج می کنه.
قبل از عروسی، علی رضا می ایستد و از صندلی خود پیاده می شود و در آغوش دخترانش روان صحبت می کند !
شوکت و خانواده با تعجب به باغ می آیند ولی می بینند که علیرضا مرده.
در آخر سریال برگ ریزان هم این خانواده به ترابزون بر میگردن.