a8800190de1d39f7699b804e0d8a7398

سعادت همان بهشتی است که همه ی انسان ها در جستجوی آنند. از آن فیلسوف گرفته در اوج تفکرات و تخیلاتش تا آن فرد ساده لوح عامی در عین سادگی و بی آلایشی اش، از پادشاه گرفته در کاخ سر به فلک کشیده اش تا آن درویش در کلبه ی کوچکش. خود شما تاکنون کسی را ندیده اید که دنبال بدبختی و شقاوت برای خودش بگردد یا به بدبختی و بیچارگی خویش رضایت بدهد.

سعادت کجاست؟!

این سؤالی است که مردم از زمان های قدیم در پاسخش سرگردان مانده اند. سعادت و خوشبختی کجا است؟ بیشتر انسان ها در جاهایی دنبال خوشبختی گشته اند که اصلاً جای آن نبوده و نیست و خسته و دست خالی، دل شکسته و ناامید بازگشته اند!

آری، انسان ها انواع و اقسام بهره وری ها و برخورداری های مادی و شکل های گوناگون شهوات را در زمان های مختلف تجربه کرده اند، ولی هرگز چیزی را که به تنهایی خوشبختی آفرین باشد، نیافته اند. چه بسا در کنار هر برخورداری جدید گرفتار درد سرهای تازه ای شده اند.

آیا سعادت و خوشبختی در خشوگذرانی های مادی است؟

بعضی اینطور گمان کرده اند می پندارند که خوشبختی در ثروتمندی و در زندگی آسوده و مرفه و فراوانی ساز و برگ است. اما کشورهایی که سطح زندگی مردم در آن ها خیلی بالا است. و همه ی مایحتاج زندگی مادی و جسمانی مردم برایشان آماده و فراهم است، با آن همه خوراک، پوشاک، مسکن، وسیله نقلیه، تجملات و اشیاء فراوان، همچنان از بدبختی در زندگی شکایت دارند، و احساس تنگی و گرسنگی می کنند، و در جستجوی راه دیگری به سوی خوشبختی هستند.

چند سال سردبیر مجله «روزالیوسف» یکی از مجلات مصری که چندان اهمیتی به معنویات و ارزش های روحی نمی دهد، یک بررسی مطبوعاتی را پیش گرفته و در طی دو مقاله منتشر کرده است. عنوان آن دو مقاله چنین است «اهل بهشت خوشبخت نیستند!» و منظورش از اهل بهشت مردم کشور سوئد بوده است که در یک شرایط اقتصادی شبیه به رؤیا زندگی می کنند. در زندگی مردم سوئد اثری از ترس از فقر، پیری و از کارافتادگی، بیکاری و دیگر انواع گرفتاری ها و دشواری های زندگی وجود ندارد. دولت برای هر فرد سوئدی که دچار یکی از این ناملایمات زندگی بشود مستمری قابل توجهی قرار می دهد. به طوری که سوئدی ها تحت هیچ عنوانی جایی برای شکایت از بینوایی و درماندگی یا نیازهای اقتصادی ندارند.

سهم یک فرد سوئدی از درآمد ملی در سال برابر با ۵۲۱ جنیه مصری است یعنی برابر ۴۳ جنیه در هر ماه، رژیم حاکم بر سوئد به مرحله ای رسیده است که تقریباً فاصله های طبقاتی را از میان برده است و این کار را از طریق وضع مالیات های تصاعدی و ایجاد انواع مختلف بیمه های درمانی و تأمین اجتماعی که در کشورهای دیگر دیده نمی شود انجام داده است. به هر شهروند سوئدی مستمری ماهانه برای مخارج زندگی، کمک هزینه ی بیماری، کمک هزینه ی معلولیت و نقص عضو، کمک هزینه ی گرانی مایحتاج زندگی، کمک هزینه ی مسکن و کمک هزینه ی نابینائی به صورت نقدی پرداخت می شود، و از درمان رایگان در بیمارستان ها نیز برخوردار است. به همه ی زنان کمک هزینه ی مادرشدن تعلق می گیرد که شامل تأمین مخارج زایمان و خدمات پزشکی و درمانی در بیمارستان می شود. برای هر نوزادی هم یک کمک هزینه ی بیکاری بالاترین و بهترین شرایط شناخته شده ی بین المللی است. دولت به کودکان کمک ها و خدماتی را عرضه می کند که به افسانه شبیه تر است از جمله کمک هزینه ای برابر ۴۰ جنیه در سال تا سن شانزده سالگی، مراقبت های پزشکی و خدمات درمانی مجانی. تا سن ۱۴ سالگی کلیه ی ترتیبات رفت و آمد کودکان مجانی است. مهدکودک هایی تمام وقت با شهریه ی خیلی ارزان برای سرپرستی کودکان تا رسیدن به سن دبستان/ مکتب ابتدائی.

تحصیل در تمام سطوح رایگان است. به علاوه کمک هزینه هایی برای پوشاک، کمک هزینه هایی برای مخارج زندگی به بی بضاعت ها، وام های تحصیلی تا ۲۵۰ جنیه به دانشجویان کوشا پرداخت می گردد. دولت وامهایی برای جهیزیه ی عروس تا ۳۰۰ جنیه می پردازد که مدت بازپرداخت آن پنج سال و بهره ی آن بسیار کم است. یک سوم مالیات هایی را که ملت سوئد می پردازند دولت در بیمه های اجتماعی به مصرف می رساند که ۸۰ درصد آن به صورت کمک های بلاعوض نقدی است. بزرگترین رقم را بودجه ی وزرات امور اجتماعی تشکیل می دهد، و رقم بعدی به وزرات آموزش و پرورش/ معارف اختصاص دارد. با وجود همه ی این تأمین ها و تضمین های دولتی که هیچ شکافی را پر نکرده، باقی نگذاشته است.

این روزنامه نگار نوشته است که مردم سوئد با اضطراب و نگرانی زندگی می کنند، زندگی آنان سراسر تنگی روحی و پریشانی است، شکایت است و نارضایتی، نفرت است و ناامیدی! و در نتیجه، مردم از این زندگی سراسر بدبختی و نکبت به جان آمده اند و دست به دامان خودکشی می شوند، و هزاران هزار از این راه برای رهایی از رنج ها و دردهای درونی، خود را از نعمت زندگی محروم می گردانند!؟ و بالآخره، نویسنده این گزارش و بررسی چنین می افزاید که راز پشت پرده ی این بدبختی اسرارآمیز همگانی فقط یک چیز است: نبودن «ایمان» به هیچ نوع و به هیچ چیز!

آمریکا نیز ثروتمندترین کشور جهان است. اما، با آن همه موشک های قاره پیما، سفینه های فضایی، و طلا و ثروتی که در این کشور از آسمان و زمین می بارد و می جوشد، هرگز نتوانسته است شهروندان آمریکایی را به «خوشبختی» برساند! و می بینیم که بعضی اندیشمندان آمریکایی از قبیل استاد کولن ویلسون، می گوید «در نیویورک، زندگی پر زرق و برق چشمگیر شهر سرپوش زیبایی است برای بدبختی ها و درماندگی مردم!» این درماندگی و بدبختی مردم مغرب زمین را کسانی که چشم بینایی داشته اند؛ چه از غربی ها و چه از شرقی ها مورد بررسی و تحلیل قرار داده اند. در شرق، شهید بزرگ سید قطب این مطالب را در کتابی (که به تازگی به فارسی ترجمه و منتشر شده است) به نام امریکا از دیدگاه سید قطب آورده است. در غرب نیز، ادیب فرانسوی خانم فرانسواز ساژان دوباره از نیویورک دیدن کرده و پس از آن در سفرنامه اش نوشت: «نیویورک بار سنگینی بر دوش انسانیت است. قلب این شهر بسیار بسیار تندتر از ضربان قلب ساکنان می زند در حقیقت بحرانی که ساکنان نیویورک از آن رنج می برند یک بحران عاطفی است. خون فوار در رگ و پی و عضلات این آمریکاییان دردمند وامانده ی شتابزده و دائم جریان دارد. اهالی نیویورک اصرار عجیبی برای صرفه جویی وقت از خودشان نشان می دهند، اما نمی دانند وقت های اضافی را که از آن صرفه جویی ها به دست می آورند، چگونه بگذرانند!»

نتیجه می گیریم که دارایی و ثروت و مال و مکنت نه عین خوشبختی است و نه عنصر اصلی سعادت چه بسا که مال فراوان مایه ی وزر و وبال صاحبش هم در دنیا و هم در آخرت می گردد. همین جهت، خدا در باره ی گروهی از منافقان می گوید:

«فَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ»

«پس دارایی ها و فرزندان شان تو را شیفته نگرداند! خدا می خواهد با همین مال و مکنت و خانمان در زندگانی دنیا شکنجه شان دهد» (توبه: ۵۵).

عذاب و شکنجه ای که در این آیه مطرح می شود، همان سختی ها و فشارها و ناراحتی های روح و غم و غصه ها و دردها و بیماری هایی می باشد که انسان در این زندگی دنیا با آن ها دست به گریبان است. و این عذابی است در زندگی دنیا. همچنانکه در حدیث آمده است: «سفر پاره ای از عذاب است». این ها چیزهایی هستند که ما با چشمان خودمان مشاهده می کنیم در زندگی کسانی که ثروت و مکنت دنیا را بزرگترین آرمان خودشان قرار داده اند نشان دهنده سطح علم و معرفت شان و نهایت آرزو و مطلب شان است! این آدم ها پیوسته دچار عذاب درونی و درد و رنج و سنگینی روحی و تیرگی روان اند. به کم قانع نمی شوند و به زیاد هم سیر نمی گردند.

در حدیث نبوی (صلّی الله علیه وسلّم) که ترمذی از انس نقل کرده و ابن ماجه و دیگران از زید بن ثابت نقل کرده اند تصویری از این روان معذب و دردناک به دست داده شده است:

«مَنْ کَانَتِ الآخِرَه ی هَمَّهُ جَعَلَ اللَّهُ غِنَاهُ فِی قَلْبِهِ وَجَمَعَ لَهُ شَمْلَهُ وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَه ی وَمَنْ کَانَتِ الدُّنْیَا هَمَّهُ جَعَلَ اللَّهُ فَقْرَهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَفَرَّقَ عَلَیْهِ شَمْلَهَ وَلَمْ یَأْتِهِ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ مَا قُدِّرَ لَهُ».

«کسی که آخرت را وجهه ی همت خویش قرار دهد خدا بی نیازی و دولتمندی را در دلش جای می دهد، و پراکندگی هایش را فراهم می آورد، و در حالی که او از دنیا روی گردانیده است. دنیا به سراغ او می آید، آما کسی که دنیا را وجهه ی همت خود قرار دهد، خدا فقر و بینوایی را همواره در برابر چشمانش می گذارد، و سر و سامانش را بر هم می زند، و آخر سر هم از دنیا بیش از آن اندازه ای که قدر او است به او نمی رسد».

همچنانکه حافظ ابن قیم رحمه الله هم در کتاب اغاثه ی اللهفان آورده است بالاترین شکنجه و عذاب در دنیا پریشانی و نابسامانی است و پراکندگی حواس، و این که آدمی همواره از بینوایی و فقر در وحشت باشد، و این نگرانی از او دست برندارد. اگر عاشقان دنیا سرمست عشق به دنیا نمی بودند، داد و فریادرسی آنان از این همه شکنجه و عذاب بلند می شد… گرچه، بسیاری از دنیاداران همواره داد و فریادشان از دست دنیا بلند است و از انواع و اقسام عذاب ها و شکنجه های روانی و جسمانی می نالند و نکبت ها و سختی های زندگی دنیا را تحمل می کنند و با دنیاداران دیگر نبرد می کنند و می ستیزند، و از دشمنی های آنان رنج می برند. چنانکه یکی از بزرگان قدما گفته است: «هرکس به دنیا عشق می ورزد، باید خودش را بر تحمل انواع مصیبت ها آماده سازد» دنیاداران دنیا دوست همواره با سه چیز دست به گریبان اند: اندوه دائمی و رنج پیوسته و حسرت بی پایان! به خاطر این که آدم دنیا را هرچه که به دست می آورد آتش طمع به بالاتر از آن در نهادش شعله ور می گردد. چنانکه در حدیث آمده است:

«لَوْ کَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیَانِ مِنْ ذَهَبٍ لاَبْتَغَی لَهُمَا ثَالِثَاً»

«اگر آدمیزاد را دو وادی از طلا باشد سومی را هم طلب می کند!»

عیسی (علی نبینا وعلیه الصلاه والسلام) هم عاشقان دنیا را به باده گساران تشبیه فرموده است که هرچه بیشتر می نوشند تشنه تر می گردند!

آیا خوشبختی به خانمان و فرزندان است؟!

حقیقت این است که فرزند شکوفه ی زندگی، و زیور دنیا است. اما چه بسیار فرزندانی که نسبت به پدران و مادران شان شرارت ها کردند، و به جای نیکی و احسان، به ناسپاسی و بی حُرمتی با آنان رفتار کردند. حتی چه بسیار پدرانی که به خاطر چشم طمع داشتن فرزندان شان به دارایی هایشان به دست فرزندان شان به قتل رسیدند، یا جان شان را بر سر جلوگیری فرزندان شان از شهوترانی و هرزه گری گذاشتند! بسیار پدران را دیده ایم که زبان حال تأسف بار و خشمناک و ناامیدشان خطاب به فرزندان شان چنین است:

غذوتک مولوداً وعلتک یافعا

تعل بما أسدی إلیک وتنهل

إذا لیله ی تابتک بالشجو لم أبت

لبلواک إلا ساهرا أتململ

فلما بلغت السن والغایه ی التی

إلیها مدی ما کنت فیک أؤمل

جعلت جزائی غلظه وفظاظه ی

کأنک أنت المنعم المتفضل

«از همان اوان نوزادیت غذایت دادم و در دوران نوجوانی و جوانی حمایتت کردم، و خوراک و پوشاکت را تهیه دیدم. اگر شبی دچار درد بودی، من هم به خاطر ناراحتی تو خواب به چشمانم نیامد و تا سپیده دم به خود می پیچیدم. حال که به سن و دورانی که عمری چشم انتظارش بوده ام و آرزویش را داشته ام رسیده ای پاداش مرا با این خشونت و بی رحمی می دهی، چنانکه گویی تو ولی نعمت و آقای من هستی؟!».

چه صحنه های باورنکردنی و شگفتی که دیده ایم، و چه گزارش هایی شگفت تر و باورنکردنی تر که شنیده ایم، از ناسازگاری و ناسپاسی فرزندان و درماندگی و بیچارگی پدران! تا بوده است چنین بوده است که پدران در طی قرون و اعصار از نااهلی و شرارت فرزندشان به تنگ آمده اند و در این باب شعرها سروده اند در مغرب زمین در شعر شکسپیر می خوانیم که پادشاه لیر می گوید: «از نیش زهرآگین مار زنگی دردناک تر و آزاردهنده تر نیست، مگر پسر نافرمان!» یا آن شاعر دیگر را در مشرق زمین می نگریم که فریاد از نهادش برمی آید و می گوید:

«أری ولد الفتی ضررا علیه

لقد سعد الذی أمسی عقیما

فإما أن یربیه عدوا

وإما أن یخلفه یتیما

وإما أن یوافیه حمام

فیترک حزنه أبدا مقیما»

«به نظر من، فرزند داشتن به زیان آدمی است، و سعادتمند آن کسی است که عقیم ماند و فرزند پیدا نکرد!».

«یا باید آن را چون دشمن خانگی بزرگ کند. و یا این که او را یتیم بگذارد و برود».

«یا آن که فرزند داغش را به دل او گذارد، و یک اندوه ابدی خانه زاد برای او به یادگار بگذارد!».

از آن طرف آن هایی که از داشتن فرزند محرومند چه بکنند؟! آیا محکوم به بدختی ابدی هستند؟ و پیوسته باید با سختی و دربدری به سر ببرند؟!

آیا خوشبختی در علوم تجربی است؟

به نظر شما، آیا علوم مادی و تجربی که مسافات دور را برای انسان نزدیک و دشواری ها را هموار گردانیده اند، می توانند انسان را به خوشبختی برسانند؟!

حقیقت همان است که دکتر محمد حسین هیکل، در کتاب الایمان والمعرفه ی والفلسفه ی می گوید: «علم و دانش معماهای بسیاری را در زندگی برای ما حل کرده است، و بهره وری از نعمت های زندگی را تا آنجا برای ما میسر گردانیده است که به خیال هیچکس نگذشته است. حقیقت این است که دانش جویی و حقیقت جویی و تشنگی انسان برای شناخت نیز یکی از نهادهای فطری انسان است، به محض این که چیزی را درمی یابد و می شناسد و راز و رمز آن را بررسی می کند، حس کنجکاوی او را وامی دارد که در اعماق آن به دستکاری بپردازد، یا این که از نو به تحقیق و کاوش در باره ی چیز دیگری که در قلمرو فرمانروایی دانشش قرار گرفته است بپردازد. اما از همه ی این ها درست تر این است که دانش نه تنها وسیله ای برای خوشبختی نیست، بلکه اغلب باعث ناآرامی درونی انسان هست، و تشویش خاطر و نابسامانی اندیشه و برهم خوردن حواس را برای انسان به ارمغان می آورد.

«خوشبختی»، این رؤیای زیبایی که همواره با بال های نورانیش در برابر دیدگان ما در پرواز است، این فضای محسوس که ذرات آن در هوا چون نسیم در حرکتند، و همه ی ما انسان ها می خواهیم به اندازه ی تمام ظرفیت ریه هایمان این هوای خوشبختی را بالا بکشیم، اما هرگز به قدر کفایت به آن دست نمی یابیم، «خوشبختی» همان گمشده ی همیشگی انسان است که آدمیزادگان از همان دوران آدم ابوالبشر تا امروز دنبال آن می گردند. همه می دوند، اما هیچ آدمیزادی یافت نمی شود که به پندارش برگذرد که آن را درک کرده است. مگر آن که بلافاصله دیو بدبختی از پشت سر گریبانش را می گیرد، و نمی گذارد به مراد دلش برسد. این «خوشبختی» زیر سایه ی پرچم دانش به دست نمی آید؛ زیرا علم و دانش هم نوعی میل و شهوت است، و در پی هیچ شهوتی خوشبختی نیامده است. بسیار بوده اند و کم نبوده اند دانشمندانی که زندگی خودشان را وقف علم و دانش کردند، و از همه چیز زندگی در راه علم و دانش گذشتند. اما وقتی که به پایان کار رسیدند، حسرتی جانکاه قلب شان را درهم می فشرد که چرا با علم و دانش خودشان بر نگرانی و اندوه شان افزوده اند، و وصیت کردند که فرزندان شان در فضای «ایمان» نشو و نما پیدا کنند، و در زندگی به مقتضای فطرت و نهاد انسانی شان سیر و سلوک داشته باشند و در پی آن نباشند که با علم و دانش طلسم های غیب را برگشایند.

دانش ما هرچند دامنه ای گسترده یافته ولی در مقایسه با دامنه ی هستی که بی نهایت است، دایره ای سخت تنگ و محدوده ای بس کوچک دارد. این است سخن آخر نیچه[۱] و دیگران. دانشمندان بزرگی که جوانی خود را بر سر این عقیده گذاشتند که دانش بی تردید پرده های غیب را خواهد درید. اما وقتی دریافتید که پرده های غیب پایان ناپذیرند، به سستی و ضعفی گراییدند، و معلوم شان شد که به دنبال سرابی می دویده اند که حقیقت نداشته است، هرچند که در نهایت، این سراب به تمام حقایق منتهی گردد.

«برتراند راسل» فیلسوف بریتانایی معاصر – علی رغم دیدگاه های مادیش چنین اظهار نظر می کند که انسان در پیکار با طبیعت پیروز گردیده است. اما در پیکار با درون خودش هیچگونه پیروزی به دست نیاورده است، و سلاح دانش نیز در این میدان به کارش نیامده است! وی اعتراف می کند که «دین» همچنان میداندار این میدان است.

دکتر هنری لنک روانشناس مشهور آمریکایی – در کتاب بازگشت به ایمان – در مقام انتقاد از کسانی که ایمان به غیب را منکرند، و به نام «علم» و به پاس احترام به «اندیشه» این نظرگاه ها را ابراز می دارند، به بیان این نکته می پردازد که دانش به تنهایی نمی تواند وسائل خوشبختی واقعی را برای انسان فراهم آورد: «واقعیت این است که در حال حاضر در همه ی میدان های دانش بشری پدیده هایی وجود دارند که آتش این گمراهی را شعله ورتر می گردانند. منظورم همین ارج گذاری بیش از اندازه بر فکر و اندیشه ی بشری است! در حالی که روان شناسان به این نتیجه رسیده اند که اعتماد بدون چون و چرا به اندیشه آن هم فقط به اندیشه، به خودی خود برای فروریختن کاخ خوشبختی انسان بس است، هرچند که پایه های آن سالم باشند و یک به یک شکسته نشده باشند. این نظریه هم که پرده از رازی سر به مُهر برداشته است. از طریق آزمایشی که این دانشمندان روان شناس در رابطبه با مردم داشته اند به دست آمده است و از راه مشاهدات و تجربه های علمی که بر روی هزاران انسان اجرا کرده اند. تنها این می ماند که بگویم: رسیدن به این اکتشافات در اثر ارتباط آن با روش های آموزشی و دین و منش انسانی و فلسفه ی زندگی به طور کلی صورت پذیرفته است.

ما انسان ها هرگز تنها از راه پیشرفت علمی و شناخت علمی به یک حل نهایی برای دشواری های پیچ در پیچ زندگی نخواهیم رسید و از آب چشمه خوشبختی نخواهیم نوشید. و تا زمانی که همه ی این دانش های بشری جملگی زیر پرچم واقعیت های آشکار روزمره ی زندگی انسان فراهم نیایند و یکی نشوند، هیچیک از این علوم عقل و خردهایی را که مخترع و مبتکرشان بوده اند آزاد نخواهند ساخت، بلکه به طور قطع و یقین کار آن عقول خلاقی را که آفریدگارشان هستند، به سقوط و پوسیدگی درونی خواهند کشانید. این یکی کردن دانش های بشری هم ناگزیر باید از راه دیگری جز راه دانش انجام گیرد که منظورم دقیقاً راه «ایمان» است».

خوشبختی در درون انسان است

بنابراین «خوشبختی» نه در ثروت فراوان است، و نه در جاه و مقام، و نه فرزندان بسیار، و نه سود مادی و نه دانش مادی. «خوشبختی» یک پدیده ی معنوی است که با چشم سر دیده نمی شود، و با مقیاس های عادی قابل اندازه گیری نیست، و در گنجینه ها و دفینه ها یافت نمی شود. و با ریال و دینار، با یِن و روبل و دلار نمی توان آن را خریداری کرد «خوشبختی» چیزی است که انسان آن را در میان پوست و استخوانش احساس می کند… صفای دل، آرامش قلب، گشادگی سینه، و آسایش وجدان! از درون انسان سرچشمه می گیرد و از بیرون قابل واردکردن نیست.

آورده اند که مردی بر همسرش خشم گرفت و با لحنی تهدیدآمیز روی به او کرد و گفت: بدبختت می کنم! زن با نهایت آرامش گفت: تو نمی توانی مرا بدبخت کنی، همچنانکه نمی توانی مرا خوشبخت کنی! مرد با صدای گرفته گفت: چرا نمی توانم!؟ زن با شهامت و اعتماد به نفس پاسخ داد: اگر خوشبختی در حقوق ماهیانه بود می توانستی آن را قطع کنی و دستم را از آن کوتاه سازی. اگر در جواهرآلات و پارچه های زربفت بود، می توانستی مرا از آن ها محروم گردانی: اما خوشبختی در چیزی است که نه تو و نه همه ی مردم نمی توانید در آن دخالتی داشته باشید. مرد هراسان گفت: آن چیست؟ زن با قاطعیت و از روی باور و یقین پاسخ داد: من خوشبختی خودم را در «ایمانم» می یابم، و «ایمان» من در قلب من است، و قلب من نیز در سلطه ی هیچ قدرتی جز پروردگار من نیست!

این است آن خوشبختی واقعی؛ خوشبختی و سعادتی که هیچ فردی قادر نیست، آن را به کسی بدهد، و نه احدی قدرت آن را دارد از کسی که آن را دارد بازستاند. خوشبختیی که بوی آن را یکی از بندگان مؤمن و صالح خدا احساس کرده و می گوید: «راستی که ما در خوشبختی به سر می بریم که اگر پادشاهان از آن باخبر می شدند، برای به دست آوردنش بر روی ما شمشیر می کشیدند!»

انسان با ایمان دیگری که سرمست از آن لذت روحانی است و نشاط ایمان همه ی وجودش را فرا گرفته است می گوید: «ساعات و اوقاتی بر من می گذرد که با خودم می گویم: اگر بهشتیان در اوضاع و احوالی که اینک من دارم به سر برند، به راستی که چه زندگی پاک و خوبی دارند!»

کسانی که از این نعمت برخوردارند، حوادث روزگار را به بازیچه می گیرند، و به رعد و برق و سر و صدای آن ها اعتنایی ندارند. هرچند که روزگار دندان هایش را برایشان تیز کند، به چهره ی زندگی لبخند می زنند، درد و رنج را آنچنان با فلسفه ی ایمانی خویش درمی آمیزند که می بینی همان درد و رنج برایشان تبدیل به نعمتی شده است که سزاوار شکر است، در صورتی که همان نعمت برای دیگران عبارت است از مصیبتی که آه و ناله و داد و فریادشان را برمی آورد. گویی این فرزانگان «اهل ایمان» دارای غده های روحی به خصوصی هستند که وظیفه ی این غده ها ترشح ماده ی معینی است که می تواند ناراحتی ها و نابسامانی های زندگی را به نعمت تبدیل کند.

قدر لازم از برخورداری مادی برای رسیدن به خوشبختی ما نمی خواهیم این مطلب را انکار کنیم که جنبه ی مادی زندگی هم در ارتباط با خوشبختی جای خودش را دارد. چگونه ما می توانیم به عنوان یک فرد مسلمان منکر چنین واقعیتی بشویم، در حالی که پیامبر گرامی اسلام می فرماید:

«مِنْ سَعَادَه ابْنِ آدَمَ: الْمَرْأَه ی الصَّالِحَه، وَالْمَسْکَنُ الصَّالِحُ، وَالْمَرْکَبُ الصَّالِحُ»

«از خوشبختی آدمیزاد است که زنی شایسته و مسکنی شایسته و مرکبی شایسته داشته باشد». این روایت در مسند امام احمد بن حنبل با سند صحیح از سعد بن ابی وقاص نقل شده است.

اما نباید فراموش کنیم که اولاً، این جایگاهی که برای جنبه ی مادی زندگی در ارتباط با خوشبختی انسان قائلیم، برترین و وسیع ترین جایگاه نیست و ثانیاً، معیار تشخیص آن کیفی است نه کمی. کافیست انسان از نابسامانی های مادی که باعث دلتنگی انسان می شوند، مثلاً از زن بد خانه ی بد و مرکب بد آسوده باشد، و از امنیت و سلامتی هم برخوردار باشد، و قوت و غذایش را هم بدون دشواری و درد سر فوق العاده ای به دست آورد. چقدر حکیمانه و دلپذیر است این حدیث نبوی (صلّی الله علیه وسلّم) که می فرماید:

«کسی که در خانه و کاشانه اش احساس آسودگی کند، و از سلامتی بدن برخوردار باشد، و خوراک و پوشاک آن روزش را داشته باشد چنان است که گویی همه ی دنیا یکسره در اختیار او باشد» (بخاری: الأدب المفرد، ترمذی، سنن ابن ماجه. ترمذی در باره ی این روایت گفته است: حدیثی است «حسن» و «غریب»).

با این ترتیب، اگر قرار است خوشبختی درختی باشد که در روان و قلب انسان می روید. آب و غذا و نور و هوای آن هم عبارت است از ایمان به خدا و آخرت. ایمان در قلب انسان چشمه هایی را برمی شکافد که امکان ندارد خشک بشوند و بی آب بمانند، یا خوشبختی بدون آن ها و با چیز دیگری برای کسی تحقق پیدا کند. این چشمه های خوشبختی عبارتند از: آرامش و آسایش، امید، خشنودی، عشق، و محبت.

نویسنده: امام یوسف قرضاوی

ترجمه: محسن غفاری و فرزانه ناصری

پاورقی

[۱]- فردریش ویلهلم نیچه به آلمانی زاده‌ی ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی – درگذشته‌ی ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی فیلسوف بزرگ و مشهور آلمانی. [مصحح]