نایت ملودی » فرهنگ و هنر » سینما ، تئاتر ، تلویزیون » پرویز پرستویی از احمدی نژاد می گویم

دو سالی می‌شد که پرویز پرستویی فروغ و درخشش سال‌های اوجش را نداشت، بخشی به دلیل این بود که حال سینمای ایران در آن روزها چندان تعریفی نداشت، بخش دیگر این بود که به زعم خود فیلم‌ها با پیش‌بینی‌هایی که او درباره‌شان داشت مطابق نبود و بخش مهم‌تر اینکه او از معدود بازیگرانی است که به بودن و به هر قیمتی بودن قایل نیست. بلکه می‌خواهد در کمال کار هنری‌اش باشد و موثر به لحاظ اجتماعی. پس دو سالی خلوت گزید و روزهایش را به دور از هیاهوی شهر و با کوهپیمایی‌ سپری کرد. برای آرامش و تامل در خود.

حال پس از دو سال پرویز پرستویی در سال ۹۳ با سه فیلم به پرده سینما بازگشته که هر کدام تلاشی هستند برای آن تصویری که از پرستویی سراغ داشتیم، در «امروز» (رضا میرکریمی) پرستویی بار دیگر مردی است از تبار «حاج کاظم»ها اما این بار حق‌طلبی‌اش را فریاد نمی‌زند، بلکه با صبر و ایمان، آبروداری می‌کند و بار امانت را بر دوش می‌کشد بی‌آنکه از احدی چشمداشت  و توقعی داشته باشد. در فیلم «بیداری برای سه روز» (مسعود امینی تیرانی)پرویز پرستویی دیگر بازیگر نبود در نقش «دیگری» خودش بود در موقعیتی غریب و تجربی و این روزها پرویز پرستویی با فیلم «مهمان داریم» (محمدمهدی عسگرپور) بر پرده سینماهاست.

این بار پرستویی با ریش و مویی سپید در نقش ابراهیم است، ظاهرا آرام و در کناره زندگی اما سرشار از درک ساده و پاک زیستن.
گفت‌وگوی پیش رو مروری است بر دو سال کم‌کاری و سالی که نیمه‌اش گذشته و بازگویی خاطره‌یی فوق‌العاده از اینکه پرستویی چگونه گرفتار جادوی سینما شد و این جادو هنوز رهایش نکرده است و هنوز داغ این جادو را بر مچ دستش دارد یادگاری؛ از مادر.

پرویز پرستویی

 

از آن روزی که آقای احمدی‌نژاد گفت: “بگم…” مهری ساخته شد و هرکس هرجایی که توانست قضاوت کرد چه به درست و چه به غلط، همین الان هم همدلی وجود ندارد. ما فکر می‌کردیم مسائل سینما در دولت “تدبیر و امید” حل می‌شود، اما این اتفاق واقعا هنوز رخ نداده است

در ایران به همه می‌گویند “استاد” اما زمانی بود که به افراد معدودی همچون بهرام بیضایی یا دکتر پرویز ممنون وحمید سمندریان می‌گفتیم “استاد”. اما الان شرایطی پیش آمده که به من هم می‌گویند “استاد”، در صورتی که این طور نیست و وقتی این لقب را به من می‌دهند حالم بد می‌شود چون فکر می‌کنم “استاد” بودن پشتوانه‌یی می‌خواهد

پس از حدود دو سال کم‌کاری، در سال ۹۳ سه فیلم را در اکران عمومی داشتید، «امروز» ، «مهمان داریم» و «بیداری برای سه روز» امکان دارد در مقدمه از آن دو سال و این بازگشت با سه فیلم بگویید؟

آن دو سالی که به آن اشاره کردید، دو سال بحرانی سینمای ایران بود که بحران اصلی بر سر تعطیلی خانه سینما بود. وقتی چنین بحرانی پیش می‌آید طبیعی است که بر کار من تاثیر می‌گذارد البته در آن دو سال  سه فیلم داشتیم که به ثمر نرسید یکی فیلم «سیزده ۵۹» (سامان سالور) بود دیگری فیلم «خرس» (خسرو معصومی) بود که توقیف شد و فیلم «من و زیبا»‌ در بدترین زمان اکران، چند روزی به جشنواره فیلم فجر اکران شد و طبیعتا به نتیجه نرسید. طبیعی بود که با آن شرایط که هر کاری می‌کردم به نتیجه نمی‌رسید، باید به نحوی در پی آرامش باشم تا بتوانم دوباره کار کنم. احساس کردم که کناری بنشینم و با خودم خلوت کنم و منظورم کناره‌گیری از سینما نبود، بلکه نیازم به خودسازی دوباره بود که احتیاج  به آرامش و خلوت داشتم. این خلوت‌نشینی ادامه داشت تا وقتی که زلزله آذربایجان رخ داد که بسیار تاسف‌انگیز بود. از کوه پایین آمدم و در کنار مردم قرار گرفتم. اولین کار سینمایی که پس از آن دوره به من پیشنهاد شد فیلم آقای عسگرپور  (مهمان داریم) بود.

از سوی آقای محمدی به من فیلم «مهمان داریم» به کارگردانی آقای عسگرپور توصیه شد و پیش از این با آقای محمدی کار کرده بودم و به ایشان ارادت دارم. اتفاقا وقتی بازی در فیلم «مهمان داریم» به من پیشنهاد شد، چون پس از آن بحران سینمایی بود، وقتی دیدم این دوستان کنار هم قرار گرفته‌اندو به من پیشنهاد شده تا در این فیلم حضور داشته باشم ابتدا به ساکن نوعی همدلی بود که ما را کنار هم قرار داد تا ساخت یک فیلم سینمایی را آغاز کنیم، شاید در این شرایط تنها ساخته شدن فیلم به مثابه یک فیلم اهمیت نداشت، آنچه در درجه اول برای من اهمیت داشت این بود که ما دوستان با حس همدلی می‌توانیم در کنار هم قرار بگیریم و اینکه همدلی و کار ساخت یک فیلم می‌توانست پس از، از سر گذراندن یک بحران ما را به آرامش برساند. از سوی دیگر فیلمنامه موضوعی داشت که برای من نو بود؛ هم به جهت نوع بازی و هم به جهت حرفه‌یی.

 پس از این دوران خلوت‌نشینی نقشی که در هر دو فیلم «مهمان داریم» و «امروز» ایفا کرده‌اید، نیز برخوردار از آرامش هستند، آیا در انتخاب نقش‌تان پس از آن دو سال به این وجه از شخصیت‌ها برای انتخاب نقش و بازی توجه  داشتید؟

نه با این نگاه شخصیت‌های فیلمنامه این دو فیلم را بررسی و تحلیل نکرده بودم. در آن دو سالی که کم کار بودم، در سایه نیز مسائل مبتلا به خانه سینما را دنبال می‌کردم و در کنار دوستان خانه سینما بودم و با دولتمردان درآمد و شد بودیم. خلاصه در آن دو سال هم به شدت درگیر مسائل صنفی بودم، اما شرایط کار کردن در سینما چندان  مساعد نبود. نه‌تنها برای من، خیلی دیگر از سینماگران.

فیلم «امروز» هم شرایط خاصی داشت، در واقع بازی در فیلم «امروز» را خود من به آقای میرکریمی پیشنهاد کردم. قرار بود که من نریشن مستند «شهید چمران» آقای میرکریمی را بگویم و متوجه شدم که درگیر انتخاب بازیگر نقش مرد فیلم «امروز» است. مانده بود که بازیگر این نقش را جوان انتخاب کند یا میانسال. به همین دلیل به ایشان گفتم در عالم دوستی و رفاقت می‌توانیم این نقش را با من  تست کنیم و به این شکل در فیلم «امروز» قرار گرفتم. با قصد هم که آشنا شدم دیدم که در این فیلم رگه‌یی از دفاع مقدس وجود دارد. شخصیت یونس فیلم «امروز» هم رزمنده‌یی از جنگ برگشته بود اما برخلاف نقش‌هایی که پیش از این در حوزه فیلم‌های دفاع مقدس ایفا کرده بودم که اغلب بیرونی، تهاجمی و حق‌طلب است، کاراکتر یونس فیلم «امروز» همه چیز را در خود فرو برده به خلوت خود رفته است و به دور از هیاهوهای جهان بیرون است و فکر می‌کردم که چقدر خلوت این شخصیت به خلوت خود من هم نزدیک است و روحیاتش با خود من سازگار بود. شخصیتی که بیشتر شنونده است تا اینکه حرف بزند.

بعد از این فیلم «مهمان داریم» و «بیداری برای سه روز» هم عوالم متفاوتی داشت که اتفاقا در راستای خلوت زندگی شخصی‌ام بود و به نوعی با این فیلم‌ها می‌توانستم این خلوت را نشان دهم. در فیلم «بیداری برای سه روز» خودم هستم، “پرویز پرستویی” و به من گفته‌اند سه روز دیگر باید از دنیا بروی و حالا چه می‌کنی و ما ۷۲ ساعت بیدار بودیم و تجربه جالبی بود. با خودم فکر می‌کردم اگر سه روز دیگر  قرار باشد که نباشم چه کار می‌کنم؟ و از دنیا چه می‌خواهم؟… گویی همه چیز دست به دست هم داده تا در این سه فیلم بخش‌هایی از خود شخصی‌ام  را که در آن دو سال با آنها درگیر بودم را نشان دهم، به این ترتیب هر سه فیلم نسبتی شخصی با خود من برقرار می‌کردند تا پیش از این فیلم «مهمان داریم»  هر وقت در فیلمی از حوزه دفاع مقدس نقش داشتم، لباس رزمنده‌یی را بر تن داشتم اما این بار کنار این رزمندگان بودم و تماشا می‌کردم.

اگر بخواهیم نگاهی کلی و از بیرون به کارنامه سینمایی‌ شما داشته باشیم از نیمه اول دهه ۶۰ تا فیلم «آژانس شیشه‌ای» بردار کمان پرسونای سینمایی شما به سوی یک شخصیت برون‌گرا و تهاجمی حرکت کرده که این تصویر تا فیلم‌های نیمه اول دهه ۸۰ ادامه داشت اما کم‌کم این شخصیت تهاجمی آرام و ‌آرام‌تر شد تا چه این تصویر ناشی از مقتضیات سینمای ایران است و تا چه حد ناشی از انتخاب‌های شخصی شما؟

بخشی از تفاوت به این برمی‌گردد که بازیگر هستم و دوست دارم کارهای متفاوتی انجام دهم. بحث‌هایی هم بوده است که درباره بازی‌ام میان منتقدان و سینماگران جریان داشته است. مثلا درباره همین موضوع  گفت‌وگوی مفصلی با جواد طوسی داشتیم و ایشان می‌گفتند که اگر از پرستویی گفت‌وگوها و کنش‌های بیرونی را از او بگیرند، آن وقت چگونه خواهد بود و باز می‌توان همان گونه که پرویز پرستویی را می‌شناسیم، ببینیم. این صحبت‌ها همیشه در ذهنم بود و منتظر فرصتی بودم تا در چنین چالش‌هایی قرار بگیرم، بدون آنکه متکی به دیالوگ‌ و حرکات بیرونی معمولم باشم. چون به هر ترتیب کار دشواری که از من به عنوان “پرویز پرستویی” که تماشاگر در ذهن دارد توقعاتی می‌رود. و زمانی که آن تصویر می‌شکند هم تماشاگر جامی‌خورد و هم اینکه تصویر و نقش جدید می‌تواند رضایت تماشاگر را جلب کند.

این چالش را دوست داشتم و به این سمت حرکت کردم. اما این تنها بخشی از شرایط است که در اختیارم است اما بخش دیگر در اختیارم نیست و مناسبات موجود در سینمای ایران تعیین‌کننده است و به هر ترتیب فیلم‌های زیادی نبوده که به من پیشنهاد شود. من هم هیچ وقت به لحاظ مادی نیازمند سینما نبوده‌ام که دست روی دست گذاشته باشم و اولین پیشنهاد را بپذیرم و در آن فیلم قرار بگیرم. اما بخشی از انتخاب‌های اخیرم به این دلیل بود که زیاد شنیده بودم پرستویی فقط بیرونی بازی می‌کند و پرجوش وخروش است ، آیا می‌تواند نوع دیگری هم بازی کند. همان‌طور که می‌بینید در فیلم «امروز» دیالوگ‌های خیلی کمی دارم و در فیلم «بیداری برای سه روز» دیگر حتی بازیگر نیستم.

یکی از ابزارهای اساسی بازیگر، بدن بازیگر است و شما جزو معدود بازیگرانی هستند که بر بدن خود تسلط دارد و به خوبی می‌تواند نیازهای یک شخصیت را پاسخ گوید و چه اشکالی دارید که براساس توانایی‌هایی که دارید نقش‌های متناسب را انتخاب کنید که چه بسا برون‌گرا نیز هستند؟

بله، اما شخصیت‌ها و فیلمنامه‌های برانگیزاننده‌یی که شخصیت بیرونی داشته باشد پیشنهاد نشده است. بازیگر کم پیشنهادی نیستم، به همین دلیل سالانه فیلمنامه‌های بسیاری به دستم می‌رسد و برای بازی در آنها به من پیشنهاد می‌شود اما چنگی به دل نمی‌زنند. از فیلمنامه‌های کمدی تا درام. فیلمنامه‌هایی که احساس می‌کنم نکته‌یی را به من نمی‌دهند تا مرا برای بازی برانگیزند. به عبارتی فیلم‌های آنچنانی هم ساخته نشده که بگویم فیلمی را از دست داده‌ام. وقتی فیلمنامه چشمگیری وجود ندارد اصطلاحا به آن شرایطی که هست تن داده‌ام، منظورم البته این نیست که در هر فیلم و با هر شرایطی کار کنم. در طول کارم هیچ وقت این‌طور فکر نکرده‌ام که اگر یک یا دو سال کار نکنم از رده خارج می‌شوم و به همین دلیل مجبور باشم در هر فیلمی بازی کنم. نه، هیچ وقت این نگاه را به سینما نداشته‌ام و این‌گونه رفتار نکرده‌ام. هیچ‌وقت از سینما توقعی نداشته‌ام و کیسه‌یی برای سینما اندوخته‌ام و نخواسته‌ام که با سینما موقعیتی برای خودایجاد کنم. نه، من آهسته آهسته در مسیر خودم پیش رفته‌ام و می‌روم. هنوز هم چنین است، اگر کار خوبی پیش آید حاضر می‌شوم و اگر کار خوبی پیش نیامد در هر کاری حاضر نمی‌شوم.

در حال حاضر بعد از این سه فیلمی که در سال ۹۳ اکران شده‌اند، در دو فیلم حاضر شده‌ام که فیلم‌های اول کارگردان است و حتی برای ساخته شدن این فیلم‌ها حمایت مالی نیز کرده‌ام به این معنا که سرمایه‌گذار برای فیلم آورده‌ام، یکی فیلم آقای کاوه سجادی حسینی با عنوان «ضدنور» و دیگری فیلم «دو» به کارگردانی خانم سهیلا گلستانی. یعنی احساس کردم در جاهای دیگر فیلمی ساخته نمی‌شود که برای من جذابیت داشته باشد. پس از پتانسیلی که دارم استفاده کردم تا دو جوانی که می‌خواهند فیلم اول‌شان را بسازند، فیلم‌شان را بسازند و من هم تجربه جدیدی داشته باشم و این هم نیست که صرفا کمکی کرده باشم. مثلا در فیلم «ضدنور» نقش یک غواص را ایفا کرده‌ام و در فیلم «دو» نقش مردی را ایفا کرده‌ام که سال‌ها در ایران نبوده و حالا بازگشته است و درگیری‌هایی دارد. چنین نقش‌هایی متفاوت از کارنامه بازیگری‌ام است که برایم جذاب هم بوده‌اند.

فکر نمی‌کنید این نوع نگاه که اولویت را کیفیت و اهمیت نقش قرار می‌دهید، می‌تواند برای حرفه بازیگری‌تان مخاطره‌آمیز   باشد؟

نه، همواره با اختیار و تعمد فیلمنامه‌ها و فیلم‌ها را انتخاب کردم و در آنها حاضر شدم و هیچ وقت وانمانده‌ام که مجبور به حضور در فیلمی باشم. مثلا در فیلم «کافه ترانزیت» به این دلیل در این فیلم حاضر شدم که ببینم این توانایی را دارم که بازی کردنم مشهود نباشد و آن را به رخ نکشم. هدفم این بود اگر قاب عکسی از این فیلم دیده شود، عکس این‌طوری به نظر بیاید که گویی همه نابازیگر و بومی هستیم، حتی خود من همیشه دوست داشتم در چنین فیلم‌هایی حضور داشته باشم که نمونه بالاترش فیلم‌های آقای کیارستمی است و دوست دارم فرصتی در فیلمی ایجاد شود که ببینم؛ می‌توانم نابازیگر باشم.

در فیلم «سه روز بیداری» این فرصت ایجاد شد که بازیگر نباشید؟

در این فیلم اصلا «بازیگر» نبودم و تنها کاری که نکردم «بازی کردن» بود. دراین فیلم هیچ نوع بازیگری نیست و همین آدمی هستم که الان جلوی شما نشسته‌ام. همان‌طور که گفتید طیف‌های متنوعی از نقش‌ها را ایفا کرده‌ام اما هنوز که هنوز است فکر می‌کنم خیلی رنگ‌ها و مایه‌ها در وجودم هست که متاسفانه خیلی از کارگردان‌هایی که با آنها کار کرده‌ام، نتوانسته‌اند به این رنگ‌ها و مایه‌ها دست یابند. چرا؟ به این دلیل که در تئاتر پرورش یافته‌ام و هنوز تعداد نمایش‌هایی که بازی کرده‌ام بیشتر از فیلم‌هایی است که بازی کرده‌ام. با این حال فکر می‌کنم اگر فیلمنامه‌هایی باشند که حرفی برای گفتن داشته باشند چه اشکالی دارد پرحرکت و پرگفت‌وگو باشند، اما چنین فیلمنامه‌هایی خیلی‌خیلی کم به دست من می‌رسد یا حداقل برای من نبوده است. اما وقتی فیلم‌هایی را هم که روی پرده می‌آید، می‌بینم، فیلم فوق‌العاده‌یی نمی‌بینم.

به هر حال صرف‌نظر از اینکه بازیگرم، تماشاگر خوب سینما هم هستم. ولی واقعا فیلمی نبوده دیده باشم، غصه خورده باشم که چرا در این فیلم حضور نداشته‌ام. به غیر از فیلم‌های آقای فرهادی البته برای دو فیلم اول ایشان «رقص در غبار» و «شهر زیبا» فرصتی پیش آمد اما نشد که خدمت ایشان باشم. می‌خواهم بگویم هیچ‌کدام از فیلم‌هایی که بازی کرده‌ام از سر واماندگی نبوده است، بلکه فیلم‌هایی هستند که فیلمنامه‌شان را دوست داشتم و فکر می‌کردم حرفی برای گفتن دارند. مثلا فیلم «سیزده ۵۹» فکر می‌کردم قرار است حرف جدیدی بزند. اینکه نشد، از بد روزگار است. بعد از آن در فیلم «خرس» بودم که توقیف شد و «من و زیبا» هم که آن شرایط برای آن پیش آمد.

تا آنجایی که به یاد می‌آورم آخرین باری که در تئاتری بازی کردید «FANS» بود که تئاتر موفقی هم شد که به ۱۰ سال قبل بازمی‌گردد اما از آن زمان به بعد دیگر در تئاتری حاضر نشدید دلیل خاصی داشت؟

چرا قصد دارم که حتما تئاتری را روی صحنه ببرم و فکر می‌کنم اگر قرار باشد دیگر هیچ وقت کار نکنم آخرین کارم یک تئاتر خواهد بود. دوست دارم کار تئاتر انجام دهم و سال‌هاست که متنی را در اختیار دارم، اما هنوز آن شرایط مهیا نشده که یک یا دو سال آن نمایش متمرکز شوم. شاید شما نخواستید که راحت بگویید اما خودم راحت می‌گویم اگر سه فیلم «سیزده ۵۹»، «خرس» و «من و زیبا» نکته و امتیاز مثبتی برای کارنامه من نبوده است، اما در ابتدا فکر می‌کردم که این فیلم‌ها می‌توانند پاسخگوی اهدافم در حرفه‌ام باشند.

طبعا بازیگری در سطح شما کمال‌گرایی و حساسیت‌های لازم و ضروری حرفه‌اش را دارد، اما سینمای ایران تا چه حد شرایط این کمال‌گرایی و حساسیت‌ها را فراهم می‌کند؟

نه این شرایط نبوده یا حداقل برای من نبوده است. همیشه با خودم این عهد را دارم که اگر کاری دلخواه من نباشد به هیچ قیمتی حاضر نیستم در آن کار حاضر باشم. از سریال «آشپزباشی» به این طرف به خصوص دقت بیشتری کرده‌ام و با آن کارها ارتباط حسی و دلی داشته‌ام. نمی‌خواهم کارگردانی را تخطئه کنم اما در فیلم «سیزده ۵۹» نمره قبولی را برای خودم نگرفتم و به نظرم موضوع حرام شد و بی‌خود و بی‌جهت دفاع نمی‌کنم، اما فیلم «امروز» را دوست دارم و می‌توان از این فیلم دفاع کرد. واقعیت این انتخاب من بر اساس بضاعت سینمای ایران است و در زمان هر فیلم فکر می‌کردم در مجموع پیشنهادهایی که به من شده بهترین انتخاب بوده است.

اگر بضاعت سینمای ایران با همه کمال‌گرایی و وسواس شما در حرفه‌تان در این حد است، چرا در تئاتر که تا حدی فضای مساعدتری دارد انرژی و وقت صرف  نکردید؟

گفتم تئاتر را خیلی دوست دارم و از نویسنده متنی که گفتم قولش را گرفته‌ام که آن متن را حتما اجرا کنم اما فرصتش مهیا نشده است و مطمئن، کار تئاتر برای من دیر و زود دارد اما سوخت و سوز نه. ببینید من از اساتیدی آموزش دیده‌ام که می‌گفتند هنرمند باید دست‌نیافتنی باشد و نباید به کرات دیده شود و نیاز دارد کمی از کار فاصله بگیرد. درست است که حرفه من بازیگری است اما هیچ وقت نخواسته‌ام از حرفه و شهرتم به منفعت شخصی خود بپردازم و فقط هدفم دیده شدن به واسطه بازیگری نیست. بلکه بازیگری برای من ابزاری نهفته است تا دردهای خود و جامعه‌ام را بازگو کنم. من آدمی نیستم که با یک دوره شش‌ماهه آموزشی، بازیگر شده باشم از سال ۴۸ تا به امروز به حرفه بازیگری اشتغال دارم. تا سال ۶۲ فقط کار کردم  و از سال ۶۲ به بعد در تلویزیون و سینما هم بوده‌ام.

در تلویزیون و سینما هم به واسطه بیشتر دیده شدن نیامدم بلکه در سریالی بازی کرده‌ام که موجب شود چهار نفر که پای چوبه دار هستند، نجات یابند، تاثیر آن سریال (زیر تیغ) این بود که خانواده‌هایی آشتی کنند؛ من سینما و تئاتر را به خاطر به‌به‌ها و چه‌چه‌هایش انتخاب نکردم بلکه تبعات مثبت اجتماعی و فرهنگی آن را مد نظر داشته‌ام. بارها گفته‌ام که موقع انتخاب یک کار قبل از هرچیز فکر می‌کنم که این فیلمنامه یا فیلم قبل از هر چیز چه دستاورد و نکته جدیدی برای خود من خواهد داشت اینکه از «آژانس شیشه‌ای» به «کافه ترانزیت» می‌رسم و از آنجا به «امروز» می‌رسم، می‌خواهم بدانم هر یک از این فیلم‌ها چه حرف جدیدی برای من دارند.

به «مهمان داریم» برسیم، به غیر از همدلی که در شروع اشاره کردید، چه دلایل دیگری وجود داشت که در این فیلم حاضر شدید؟

بله در ابتدا، این عامل وجود داشت؛ پس از دو سال که هر روز به کوهنوردی می‌رفتم آقای محمدی با من تماس گرفتند و مرا به پروژه فیلم «مهمان داریم» دعوت کردند پیش از این هم در سریال «خاک سرخ» با ایشان همکاری موفقی داشتیم. آن هم درست در همان بحران خانه سینما. اما جدا از این همدلی وقتی برای من موضوع را مطرح کردند، پیش از آن بود که فیلمنامه تمام شود، خلوت پیرزن و پیرمرد فیلم برای من آشنا بود و هست. مرد ساده و باصلابتی که دل بسته سنت است و در خود زندگی می‌کند و احساس کردم که این شخصیت را می‌توانم در وجودم بیابم. ضمن اینکه، در فیلم «مهمان داریم» دیگر آن رزمنده من نبودم و این نکته متفاوت در جذابی در تجربه کاری من بود که همیشه در فیلم لباس رزم را بر تن کرده‌ام و هر چقدر که بیشتر به این آدم و مسائل‌اش بیشتر فکر می‌کردم، بیشتر و بیشتر وضعیت‌های مشابه مبتلا به شخصیت فیلمنامه را در اطراف خودم می‌دیدم. همان موقع من درگیر جانبازی بودم که در جنگ ماسک شیمیایی‌اش را به رزمنده دیگری داده است و حالا ۷۵ عمل جراحی انجام داده و سرطان دارد و به خودش ضربه می‌زند و…

همیشه از من می‌پرسند چرا بیشتر در فیلم دفاع مقدس بازی می‌کنید، در صورتی که فیلم‌های بسیاری هستند که من بازی کرده‌ام و ارتباطی به دفاع مقدس ندارد. آنچه مرا به سمت «مهمان داریم» کشاند بازگویی درد جامعه است و هیچ‌وقت با نگاه ترحم‌آمیز به مقوله دفاع مقدس نگاه نکرده‌ام. نه؛ اتفاقا خود من هر وقت در قاب این آدم‌ها قرار گرفته‌ام انگار برای خودم تزکیه‌یی رخ می‌دهد. به دوستانم بارها گفته‌ام که یک بار کتاب «بابانظر» یا کتاب «دا» را بخوانید تا ببینید چگونه می‌شود از غرور، تکبر و خودنمایی و… دور شد و روایات آنها حقیقت است، زاییده تخیل نیست. در مورد فیلم «مهمان داریم» احساس کردم نوع و دریچه دیگری به حوزه و مقوله دفاع مقدس گشوده است.

این تجربه در کنار حوادث و ماجرا بودن برای شما که همواره در صف اول و متن ماجرا بوده‌اید، چگونه بود؟

در ظاهر شخصیت ابراهیم کنار ماجراست، اما در واقع او ناظر همه ماجراهاست. در آن هشت سال همه در جبهه نبودند اما آنهایی هم که در کنار بود به باوری رسیده‌اند و از بیرون قضاوت می‌کنند. ابراهیم از همین آدم‌هاست.

باید در نظر داشته باشیم که در این فیلم ما با خیال شخصیت‌های فیلم نیز مواجه هستیم و شخصیت‌های فیلم با خیال‌شان زندگی می‌کنند. اگر بخواهم مثالی بزنم می‌توانم از تجربه شخصی خودم بگویم که برادر رزمنده‌یی داشتم که در جنگ شهید شد. روزی که خبر شهادت او را آوردند، من از محل کارم، آن موقع در دادگستری کار می‌کردم، وارد کوچه که شدم، دیدم همسایه‌ها جلوی در خانه ما جمع شده‌اند، پرسیدم چه اتفاقی افتاده گفتند از صبح صدای شیون مادرم را می‌شنوند. اما هر کاری می‌کنند، مادرم در را باز نمی‌کند، در را باز کردم وارد حیاط شدیم، به در خانه که رسیدم از بالای شیشه در، داخل خانه را نگاه کردم و دیدم که مادرم نشسته و برادرم سرش را روی زانوی مادرم گذاشته است و دراز کشیده است و در یک آن واقعا برادرم را دیدم و آنچه دیدم در واقع مادرم بود که نشسته بود و لباس‌های برادرم را روی زانویش همچون ماکت چیده و در حال صحبت با برادرم بود که تنها لباس‌هایش مانده بود. بارها دیده‌ام که اتفاق‌هایی از این دست افتاده است و با اینکه عزیز و جوان‌شان را از دست داده‌اند اما با رویای‌شان زندگی می‌کنند. این آدم‌ها زیاده‌خواه هم نیستند و با ساده‌زیستی زندگی را می‌گذرانند. طلبی هم از کسی ندارند و آنقدر طلب ندارند که ما احساس طلب داریم و طلبکار فردی یا جایی نیستند. در مجموع احساس کردم این فیلم می‌خواهد حرفی را بزند که ما کمی به خودمان بیاییم.

اگر مواجهه شخصیت ابراهیم با فرزندانش که آنها را در رویا می‌بیند در زندگی واقعی هم بود، آنقدر همراه با همدلی و همبستگی می‌شد؟

آنها بی‌آنکه طلبی داشته باشند، در راستای همان زندگی ساده‌شان در رویای‌شان به زیبایی و همدلانه با فرزندان‌شان زندگی می‌کنند، اما ما در واقعیت نمی‌توانیم خانواده‌یی به این خوبی تشکیل دهیم. اگر کمی گسترده‌تر در جامعه‌مان نگاه کنیم، این مهربانی و همدلی را نمی‌بینیم، اینکه همدیگر رادوست داشته باشیم و همراه باشیم. از آن روزی که آقای احمدی‌نژاد گفت: “بگم…” مهری ساخته شد و هرکس هرجایی که توانست قضاوت کرد چه به درست و چه به غلط، همین الان هم همدلی وجود ندارد. ما فکر می‌کردیم مسائل سینما در دولت “تدبیر و امید” حل می‌شود، اما این اتفاق واقعا هنوز رخ نداده است. یکبار در جلسه‌یی که آقای اسحاق جهانگیری، معاون اول رییس‌جمهور‌ حضور داشتند، پشت تریبون و در حضور ایشان گفتم “دولت یازدهم با شعار تدبیر و امید آمده است و ما بی‌خود و بی‌جهت حال‌مان خوب است، بی‌آنکه اتفاقی افتاده باشد و واقعا بحران‌ها از بین رفته باشند.” چرا این حرف را زدم؟ واقعا از سر کنایه نبود، بلکه واقعیتی بود که با آن مواجه شدیم. ما دیدیم که با انتخاب شدن و روی کار آمدن دولت یازدهم حال مردم خوب شد و مردم کمی‌ احساس آرامش یافتند.

در حوزه فرهنگ و هنر آقای جنتی و دکتر ایوبی آمدند. اما با گذشت زمان دوباره همان بحث و جدل‌های سابق در حال شکل‌گیری است و آقای دکتر ایوبی را هم آلوده همان اختلافات و ناهمدلی‌ها کرده‌ایم، چون نمی‌توانیم همراه باشیم و از ته دل همدیگر را دوست نداریم، موفقیت همکاران‌مان ما را خوشحال نمی‌کند و همه رفتارهای‌مان با حب و بغض است. می‌گوییم “سینمای نفتی” اما همه ما جایی به دولت وصل هستیم و با آن زندگی می‌کنیم و چه کسی می‌تواند بگوید که شخصی کار می‌کند. ببینید مثلا فیلم «دو» به کارگردانی سهیلا گلستانی به طور کامل با هزینه بخش خصوصی ساخته شد و یک ریال از جایی کمک نشده است. با این حال من نمی‌گویم این فیلم صددرصد شخصی است چرا که مجوز ساخت فیلم را از وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی گرفته‌ایم و برای اکران آن هم باید پروانه نمایش با تایید وزارت فرهنگ و ارشاد باشد.

فکر می‌کردم جشنواره سی و دوم باعث همدلی سینماگران شود اما دیدیم این جشنواره چقدر محل بروز اختلافات و حواشی شد. یا مثلا فیلم «امروز» قربانی رضا میرکریمی شد، ولی در اکران ببینید چقدر از آن استقبال شد. چه اتفاقی برای آن افتاد یا در جشنواره‌های بین‌المللی هم چقدر فیلم مورد توجه قرار گرفت. به آقای میرکریمی هم گفتم توجهی به واکنش و قضاوت‌های داخل کشور نداشته باش و به آقای میرکریمی هم گفتم بگذارید فیلم را مردم ببینند.

فکر می‌کنید حضور بازیگر محبوبی مثل شمادر جذب تماشاگر برای فیلم‌هایی مثل «امروز» که نگاهی تجربی در سینما دارد، چقدر موثر است؟

همیشه سعی کرده‌ام از لقب‌هایی مثل “سوپراستار” فرار کنم، به این علت که محدوده‌های این مفاهیم در ایران مشخص نیست و دوغ و دوشاب یکی است. البته من تعریف این مفاهیم را در سینمای صنعتی می‌دانم ودرک می‌کنم اما در ایران، آن شرایط و ویژگی‌ها وجود ندارد. در ایران به همه می‌گویند “استاد”، اما زمانی بود که به افراد معدودی همچون بهرام بیضایی یا دکتر پرویز ممنون وحمید سمندریان می‌گفتیم “استاد”. اما الان شرایطی پیش آمده که به من هم می‌گویند “استاد” در صورتی که این طور نیست و وقتی این لقب را به من می‌دهند حالم بد می‌شود. چون فکر می‌کنم “استاد” بودن پشتوانه‌یی می‌خواهد.

استاد یعنی کسی تحصیلات آکادمیک عالی دارد، شیوه تدریس دارد، هنرجویانی دارد و در کارش یک متخصص تمام‌عیار است، حالا به همه “استاد” می‌گویند آخر چرا و با چه پشتوانه‌یی؟ در این شرایط است که همه مفاهیم جای خود را گم کرده‌اند.

در این گفت‌وگو از همدلی خیلی صحبت شد، فکر می‌کنید تماشاگران «مهمان داریم» را چگونه می‌توانند، ببینند تا احساس همدلی بیشتری داشته باشند؟

فکر می‌کنم تماشاگران برخورد خوبی از فیلم خواهند داشت. احساس می‌کنم برای مخاطبانی که آدم‌های داخلی فیلم را می‌شناسند حال خوبی از دیدن فیلم خواهند داشت، آنهایی که شناختی از این آدم‌ها ندارند می‌توانند نکات ارزشمندی در فیلم «مهمان داریم» بیابند. تا ششم دبستان سینما نرفته بودم و ساکن دروازه‌غار بودیم و سینما کوروش در خیابان مولوی بود. یک روز غروب با خانواده سوار اتوبوس از مهمانی بازمی‌گشتیم و دیدم پلاکاردی بر سر در سینما کوروش زده‌اند که نوشته: ریکاردو، سپهرنیا، گرشا و متوسلانی و بر پلاکاردی نوشته بود نیمه رنگی. این تصویر در ذهن من حک شد و با پدر و مادر به خانه‌مان رفتیم. خانه ما هم از این خانه‌های قمر خانمی بود که بیست تا پله می‌خورد، می‌رفت پایین تا به حیاط برسیم و کلا یک اتاق داشتیم. اما هنوز فکرم وصل آن سالن سینما بود. یک دفعه دیدم صاحبخانه اسم مادرم را صدا زد که مهمان دارید، با خودم فکر کردم از این فرصت باید استفاده کنم و فکر کردم باید سرقتی انجام دهم. رفتم سر کیف مادرم اسکناس دو تومانی را برداشتم و به سمت سالن سیما دویدم. اسکناس دو تومانی را به بلیت فروش سینما دادم و ۱۴ ریال پس گرفتم، بلیت سینما ۶ ریال بود. راهنمای سالن با چراغ قوه مرا راهنمایی کرد. هر چند سالن سینما کوروش سانسی نبود و فیلم تمام شد و از سر دوباره فیلم را دیدم. از سینما که بیرون آمدم دیدم شب شده و باران می‌آید و آن موقع‌ها شب یعنی فاجعه، اما خیالم راحت بود که مهمان‌ها هستند و کتک نمی‌خورم. رسیدم دم در خانه دیدم کفش مهمان‌ها نیست و مادرم دم در نشسته است، گفت کجا بودی؟ گفتم کوچه عرب‌ها، کوچه رشتی‌ها، کوچه اراکی‌ها و… هر کوچه‌یی را گفتم گفت آمدم. نگو متوجه شده بود که پول را برداشته‌ام و جیب مرا گشت و بلیت سینما را در جیبم پیدا کرد و گفت: این چیه؟ گفتم: بلیت سینما. مادرم در جا زد در سر خودش گویی جنایتی اتفاق افتاده و به پدرم گفت: پسرت به سینما رفته و دستم را داغ کرد و من هم دیگر سینما نرفتم. (می‌خندد)

منبع: روزنامه اعتماد

تاریخ: 01 ژانویه 2015
نویسنده: رضا ایرانی
برچسب ها:
نظرات
نام و نام خانوادگی  
آدرس ایمیل  
آدرس سایت