نایت ملودی » فرهنگ و هنر » هنر و ادب » ادبیات » حکایات » چند حکایت از امام محمد باقر (ع)

چند حکایت از امام محمد باقر (ع)

چند حکایت از امام محمد باقر (ع)

کثیرالذکر
۱- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى‏ کرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏دیدم که خدا را ذکر مى ‏کند. با او به طعام خوردن مى ‏نشستم، مى‏ دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى‏ گفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمى‏ کرد.
من مرتب مى ‏دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى‏ گوید: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏ کرد و مى ‏فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قرائت قرآن مى‏ توانست امر به قرائت قرآن مى‏ کرد و هر که  نمى ‏توانست امر به ذکر خدا مى‏فرمود.۱
 بخاطر باطل، دست از حق نکشید
۲- زراره بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازه‏اى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى‏ کشید و ناله مى‏ کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى‏ گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت.

 

من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده‏ ایم.
چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى‏ کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏ بده ما با اجازه او نیامده‏ ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته‏ ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏ برد. ۲
عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود که بنى امیه بسیار تعظیمش مى‏ کردند، حتى در میان مردم جار مى‏ زدند: کسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد، عطاء یک چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانکه ابن جوزى در تاریخش گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چرکین و تنفر آور بود. این گونه ناکسان بودند که خانه ‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات کردند.
این مطلب نیز قابل دقت است که منصور خلیفه ستمگر عباسى مالک بن انس را در مکه ملاقات کرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤال هاى و از فشارى که عامل مدینه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: کتابى بنویس که مردم را وادار به عمل به آن کنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یک مفتى گرد آیند، ولى بشرط آن که از على بن ابى طالب در آن کتاب چیزى نقل نکنى، مالک به شرط او عمل کرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نکرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج ۲ ص ۵۵۵).
در این کتاب که شامل هزار و هفتصد و بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام حتى یک حدیث هم نقل نشده است.
تسلیم
۳- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه‏ اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى ‏رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه‏ اش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مى‏ کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بینیم که قضیه بعکس شد؟
امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مى ‏داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مى ‏شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»۳
خدایا مرا مورد غضب قرار مده
۴- غلام امام باقر (ع) که افلح نام داشت مى‏ گوید: با آن حضرت به زیارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى ‏کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحک یا اقلح! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.
آنگاه بیت راطواف کرد، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجده‏اش از کثرت اشک خیس شده است. آن حضرت چون مى‏ خندید مى ‏گفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» ۴٫
 محبت اهل بیت (ع)
۵- ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مى‏ نامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى‏ ریخت.
امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مى‏ کنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است.
امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیده‏اى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مى‏ کند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: ۵٫۳۹
 محبت اهل بیت (ع)
۶- بریدبن معاویه عجلى گوید: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى که از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گردید، او پاهاى خود را نشان داد که در اثر پیاده رفتن چاک چاک شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّین الاالحّب» ۶٫
به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آیا دین جز محبت چیز دیگرى است؟ یعنى دین در محبت خلاصه مى ‏شود.

 

 یاران مهدٍى
۷- محمد بن ابراهیم نعمانى در کتاب غیبت ص ۲۷۳ از ابوخالد کابلى نقل کرده که امام باقر (ع) فرمود: گویا مى‏ بینم قومى را که درمشرق قیام کرده حق را مى‏ طلبند ولى حق را به آنها نمى ‏دهند، باز مى ‏طلبند، باز حق را به آنها نمى‏ دهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش برشانه خود گذاشته قیام مسلحانه مى‏کنند، در این زمان حق را به آنها مى‏دهند ولى آنها قبول نمى‏ کنند و گویند: باید خود قیام به حق کرده و حکومت تشکیل بدهیم و چون حکومت را تشکیل دادند آن را تحویل نمى‏ دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) کشتگان آنها شهیداند، بدانید اگر من آن زمان را درک مى ‏کردم خودم را در اختیار صاحب آن کار مى‏ گذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق مى‏شود لذا عین حدیث را مى‏ آوریم.
«عن ابى خالد الکابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: کانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلک و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبکم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادرکت ذلک لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر».
 امام باقر (ع) وابن منکدر
عبدالرحمان بن حجاج گوید: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منکدر مى‏ گفت: فکر نمى‏ کردم که على بن الحسین (امام سجاد) جانشینى بگذارد که در فضیلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را دیدم، خواستم او را موعظه کنم، او مرا موعظه کرد.

 

یارانش گفتند: جریان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى که هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدینه رفته بودم، محمد بن على (ع) را دیدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سیاه… تکیه کرده بود، پیش خود گفتم: این مرد بزرگى است از بزرگان قریش در این ساعت در این حال در طلب دنیا!! اى نفس! گواه باش که او را موعظه خواهم کرد.
پیش رفتم و سلام کردم، جواب سلام را داد در حالى که از خستگى بسختى نفس مى‏ کشید و عرق مى‏ ریخت، گفتم:
أَصلحکَ اللّه تو بزرگى از برزگان قریش هستى. در این هواى گرم در این حالت عرق ریزان، در طلب دنیا!! اگر اکنون مرگ شما را دریابد در چه حالى خواهید بود؟!
امام به شنیدن این سخن، غلامان را رها کرد و به دیوار تکیه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در این حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسیده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مى ‏کنم. من در صورتى از مرگ مى ‏ترسیدم که در معصیتى از معاصى خدا، اجل مرا دریابد.
گفتم: خدایت رحمت کند، خواستم تو را موعظه کنم ولى شما مرا موعظه فرمودید.۷
نگارنده گوید: ظاهراً ابن منکدر از متصوفه عامه است از کسانى که راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بیت صلوات الله علیهم را که یکى از «ثقلین» بودند، کنار گذاشتند، خداوند و که خلق الله را از جاده مستقیم و از صراط اللّه منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود که بندگى خدا در تارک دنیا بودن نیست.

 

سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)
ابان بن عثمان گوید: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مى ‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب را که در تورات ملقب به باقر است زیارت کنى و چون او را دیدى سلام مرا به او برسان.
سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسین (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را که جوانى بود در آنجا دید، گفت: جوان پیش بیا، او پیش آمد ،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى کعبه قسم شمایل این جوان شمایل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسین (ع) گفت :
این جوان کیست؟ فرمود: این پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنیدن این سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و مى ‏بوسید و مى‏ گفت: جانم به فدایت یابن رسول الله! سلام پدرت را قبول کن، رسول الله بر تو سلام مى ‏فرستد… چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشک شد، بعد فرمود: «یا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو یا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .۸

 

——————————————-
پى نوشت ها
۱- اصول کافى: ج ۲ ص ۴۴۹ ضمن حدیث.
۲- کافى: ج ۳ ص ۱۷۱ – ۱۷۲٫
۳- کافى: ج ۳ ص ۲۲۶٫
۴- بحار: ج ۴۶ ص ۲۹۰٫
۵- اختصاص: ص ۸۵٫
۶- سفینه البحار: ج ۱ ص ۲۰۴ (ح ب ب).
۷- ارشاد مفید: ص ۲۴۷٫
۸- بحار: ج ۴۶ ص ۲۲۳ از امالى صدوق.

نظرات
نام و نام خانوادگی  
آدرس ایمیل  
آدرس سایت