وقتی که بخواهند ضرر و زیان عجله و شتاب را نشان بدهند این مثل را میگویند.
برای یک نفر کار واجبی پیش آمد که برای انجام آن مجبور بود از آبادی خودشان به یک آبادی دیگر که در چند فرسخی آنجا برود. میان دو آبادی رودخانهای بود که یک پل روش زده بودند و کمی از آبادی دور بود و کسانی که میخواستند به ده دیگر بروند باید مقداری پیاده میرفتند تا به پل میرسیدند. اما او آدم عجولی بود خواست میانبر بزند تا راهش نزدیکتر بشود به همین خاطر خیال کرد که از میان آب رودخانه رد بشود تا زودتر برسد همین کار را هم کرد ولی آب رودخانه زیاد بود و او را غرق کرد.
همولایتیهاش که خبر شدند گفتند پل آنقدر دور بود که هنوز نرسیده بود؟
روایت دوم
پسری از مادرش پرسید: «مادر! مگه من پدر نداشتم؟» مادر جواب داد: «چرا پسرم» پسر پرسید: «پس پدرم کجاست؟» مادر گفت: «پسرم، چند سال پیش پدرت زد به آب رودخانه و آب رودخانه او را برد» پسر پرسید: «مادر مگه رودخانه پل نداشت؟» مادر گفت: «چرا رودخانه پل داشت ولی پل دور بود». پسر در جواب مادر گفت: «اگه پدرم از پل رفته بود یعنی تا حالا هم نیامده بود؟»