امسال و در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر از بازیگری تقدیر شد که چهار دهه در سینمای ایران حضور داشته و میتوان گفت یادگاری است از دوران پر فراز و نشیب هنر ایران.
جمشید مشایخی هنوز برای نسلهای مختلف زنده است، این پویایی و اهمیت شاید بیشتر به دلیل سلوک و اخلاق حرفهای این استاد بازیگری است. ساعتهایی که مهمانش بودم، با صمیمیت و محبتی مثال زدنی حضورم را پذیرفت، از کودکی و سالهای دور و نزدیک گفت و یاد ایام گذشته را زنده کرد.
شما در خانواده مرفهای به دنیا آمدید؟
نه. ما هفت خواهر و برادر بودیم، پدرم نظامی بود و در ارتش خدمت میکرد. به اندازه کفایت داشتیم اما مرفه نبودیم.
چطور بازیگری برای شما دغدغه شد؟
ما در پارچین زندگی میکردیم که چند فرسخی تهران است و جاده خاکی داشت که درآن زمان اتوبوس هم نبود ما با خانواده با ماشینهای ارتشی که برای حمل سربازان بود به تهران میآمدیم تا تئاتر ببینیم. من به تئاتر علاقه پیداکردم. سال پنجم ابتدایی مدیر مدرسه نمایشی را اجرا کرد به نام «مناظره شتر و موتور» من نقش شتر را بازی میکردم، خانواده بچهها به تماشای کار ما نشستند و این نمایش مورد توجه قرار گرفت.
از آن به بعد نمایشنامه مینوشتم و بازی و کارگردانی میکردم. در تراس همسایه تخت چوبی میگذاشتیم، با پتوی سربازی دور آن را میگرفتیم و یک چراغ از داخل آن میگذاشتیم و همسایهها را دعوت میکردیم تا به تماشا بنشینند. تا اینکه به دانشکده افسری رفتم و فرار کردم که ماجراهای زیادی داشت. بعد به خدمت وظیفه سربازی در ارومیه رفتم.
پس قرار بود نظامی بشوید؟
بله. چون پدرم نظامی بود. سال ۳۴ که تازه اداره هنرهای دراماتیک تاسیس شده بود، زندهیاد داییام در کارگزینی اداره کل هنرهای زیبای کشور آشنا داشت و من را برای کار معرفی کرد. در آنجا برای گزینش به من یک متن دادند که اجرا کنم و امتحان خط هم از من گرفتندو قبول شدم.
اگر داییتان شما را به هنرهای زیبا معرفی نمیکرد بازیگر نمیشدید؟
وقتی خدمت وظیفهام تمام شد دنبال کار میگشتم که این کار جور شد و خیلی خوشحال بودم کاری را که دوست دارم در این اداره انجام میدهم. در آنجا کارهای اداری هم در کنار تئاتر انجام میدادم. بعد بچههای دیگری که سابقه حضور در گروه هنر ملی را داشتند و کار تئاتر میکردند به ما اضافه شدند.
چه کسانی؟
آقای علی نصیریان، جمشید لایق، زندهیاد جمیله شیخی و خیلیهای دیگر.
یعنی سابقه آنها در تئاتر از شما بیشتر بود؟
بله آنها در گروه هنر ملی کارهای آماتوری انجام داده بودند. بعد آقای حمید سمندریان از آلمان آمدند که کارگردانی خوانده بودند. بعد آقای داود رشیدی از خارج آمدند. ما گاهی در تلویزیون تئاتر اجرا میکردیم. اما آقای سمندریان تئاتر در تلویزیون را قبول نداشت و میگفت: تئاتر باید روی صحنه اتفاق بیفتد. البته چند کار برای تلویزیون انجام داد که من هم برایش بازی میکردم، اما نمایشنامههای با ارزش را تنها برای صحنه تئاتر کار میکرد. من در دو نمایش صحنهای «مردههای بیکفن و دفن» و «آندورا» برای ایشان بازی کردم. بعدها که تالار سنگلچ درست شد با آقایان عزتالله انتظامی، محمدعلی کشاورز،اسماعیل شنگله و خانم فخری خوروش که کار حرفهای انجام داده بودند، کار کردیم. از آن زمان ما دیگر کمتر تئاتر تلویزیونی کار میکردیم. این شروع کاری من بود.
آقای مشایخی شما بازیگری را امری ذاتی میدانید یا اکتسابی؟
نه تنها بازیگری بلکه هر کار دیگری از کودکی مشخص است که فرد برای آن کار ساخته شده است یا نه. شما تصور کنید وقتی برای کودکی یک ماشین اسباب بازی خریدهاید بعد از چند روز کودک آن ماشین را قطعه قطعه باز میکند تا ببیند درون آن چیست. همین بچه اگر درست هدایت شود میتواند مهندس یا مکانیک خوبی شود.
یعنی آن جوهره اولیه و ذاتی، برای بازیگری لازم است؟
بله دقیقا. پسر من نادر که در عرصه موسیقی کار میکند، در چهار سالگی با آهنگهای بتهوون ارتباط زیادی برقرار میکرد و برای ما خیلی عجیب بود. بعدها هم که دنبال موسیقی رفت در این رشته موفق شد. او از کودکی به این هنر علاقهمند بود و ما مجبورش نکردیم که رشته دیگری را دنبال کند.
تنها علاقه برای بازیگرشدن کافی است؟
نه. تنها علاقه که کاری را پیش نمیبرد. مثلا الان من علاقهمندم مانند پهلوان تختی شوم، آیا با این علاقه صرف شدنی است؟ هر استعدادی باید در وجود فرد باشد که بتواند آن را پرورش دهد و این مختص به بازیگری هم نیست.
تعریف شما از ستاره سینمایی چیست؟
ببینید ستاره و هنرمند سینما با هم متفاوتند. در سینمای آمریکا یک عده ستاره شدند اما هیچ وقت به براندو، پاچینو و دنیرو نگفتند ستاره. اغلب ستارههای سینمایی جذابیت فیزیکی دارند.
با کدام یک از کارگردانانی که با آنها کار کردید سلیقه مشترک داشتید؟
چند نفر از دوستان هستند که از کار کردن با آنها لذت میبرم. مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، بهمن فرمانآرا و زندهیاد علی حاتمی. از کارگردانان تلویزیون سعید سلطانی و حسن فتحی خیلی به کارشان مسلط هستند.
گویا با علی حاتمی احساس نزدیکی بیشتری داشتید. درست است؟
حاتمی از من شناخت خوبی داشت. یادم هست در «هزاردستان» میگفت: جمشید تو خودت دو شخصیت داری. هم رضا تفنگچی هستی هم رضا خوشنویس. چون هم عصبانیتهای من را دیده بود هم آرامشم را.
سینمای ایران پتانسیل جهانی شدن دارد؟
حتما دارد. بچههای ایرانی ثابت کردهاند که در هر رشتهای نبوغ دارند. در همه زمینهها اعم از علم، هنر، صنعت و …. حالا اینکه چرا سینما چنین نشده نمیخواهم بحث کنم. سینمای بینالملل و آمریکا دست گروه خاصی است. اما در همان آمریکا فیلمی از ایران میرود و جایزه میگیرد. شوخی نیست.
شما «جدایی نادر از سیمین» را دیدید؟
بله.
چطور بود؟
همه چیز این فیلم کامل بود. بازیگری، فیلمنامه، کارگردانی و غیره. همه در این فیلم عالی عمل کردهاند.
فیلمهایی که کار کردید را آرشیو میکنید؟
نه.
یعنی فیلمهای خودتان را دوباره نگاه نمیکنید؟
نه. کم پیش آمده. درست است که به واسطه دیدن کارت میتوانی به ضعفهایت پی ببری. اما من پیشترها این کار را کردهام و بارها تصویر خود را دیدهام. گاهی فیلمم را بعد از مدتها دیدهام و به خودم گفتهام کاش دوباره این نقش را بازی میکردم.
مثلا کدام نقش؟
برای اینکه تجربه بیشتری پیدا کردهام. مثلا در «ستایش» شخصیت به من میخورد و آن را دوست داشتم البته در عین حال کارگردان و همه عوامل را هم دوست داشتم.
فیلمهای سینمای ایران را از چه طریقی میبینید؟ به سینما میروید؟
اغلب دی وی دی آنها را میبینم. سینما نمیروم. بعضی فیلمها ارزشمندند و برخی با نگاه تجاری ساخته میشوند. من همیشه میگویم کاری که برای جنبه هنری آن تلاش شده و کیفیت داشته باشد مطمئنا مخاطب خواهد داشت و جذاب خواهد بود. من سینمای مخاطب خاص را قبول ندارم. سینمای هنری و غیره.
دلیل هم دارم. شما شنیدهاید کسی از اشعار حضرت حافظ خوشش نیاید؟ ممکن است آن غزل را خوب نفهمم ولی لذت میبرم. و به اندازه فهمم برداشتی از آن خواهم داشت. دیوان حافظ بزرگترین اثر هنری است. همه آدمها نسبت به دانش و بینش خود با آن ارتباط برقرار میکنند. یک فیلم هم اگر با ارزشهای هنری ساخته شده باشد هر آدمی با هر جور تفکری با آن ارتباط برقرار میکند. اثر هنری خاص وجود ندارد. ذات هنر جذاب است.
به نظر شما مشکل اصلی سینمای ایران در شرایط فعلی چیست که دچار ریزش مخاطب شده است؟
چه کارگردانان با سابقه و چه فیلمسازان جوان درگیر سناریو هستند. به نظر من هنر قصدش این است که انسان را از واقعیت به حقیقت برساند. برای رسیدن به حقیقت باید واقعیت را دید و از آن درس گرفت و خود را اصلاح کرد. بهعنوان مثال دروغ گفتن یک واقعیت است. فیلمساز باید با فراغ بال طوری این ضعف اجتماعی را نشان دهد که مخاطب از دروغ متنفر شود. من در روزنامه جام جم یا تهران امروز میبینم که با چند تن از اساتید دانشگاه درباره دروغگویی مصاحبه میکنند. چرا هنرمند نباید و نتواند به طور صریح به این مساله ورود کند؟ اگر فیلمسازان خائن بودند که در این مملکت نمیماندند.
آنها عاشق ملت خود هستند. دلشان میخواهد نقاط ضعف را نشان دهند تا اصلاح صورت بگیرد. دلخوری ندارد. وقتی منتقدی بازی من را در فیلمی میبیند و میگوید مشایخی به این دلیل بد بازی کرده است که من نباید ناراحت شوم. باید خودم را متوجه نقاط ضعفم کنم. فیلمساز به هر موضوعی میپردازد به یک گروهی برمیخورد. به کلیت سینما ضربه زده است.
پس مشکل سینما این است که دست فیلمساز برای پرداختن به موضوعات مختلف باز نیست؟
بله. دقیقا. به همین دلیل بیشتر فیلمها خیلی آبکی و پیشپاافتاده هستند. بزرگان و متخصصان سینما بیکارند. بزرگان منظورم پیرها نیست. منظورم کاربلدهاست. چه جوان چه پیر. همیشه گفتهام که جوانان باید از ما جلوتر باشند. اگر نباشند بدا به حال ما. جوانی که من از او چیز یاد بگیرم معلم من است و لذت میبرم چیزی از او یاد بگیرم. وقتی او کاری میکند که تازگی دارد من را به فکر میاندازد. بنده نمیتوانم پز این را بدهم که سالها جلو دوربین بودهام. اینها حرف است. با ادعا به جایی نمیرسیم. بنده همیشه میگویم خدایا شکوه هیچ بودن را از من نگیر.
وقتی بدانیم که هیچ هستیم آنوقت حرکت میکنیم و راکد نمیمانیم. الان خیلی وقتها به خودم میگویم خیلی از عمرم به بطالت گذشت، کاش بیشتر یاد گرفته بودم، جوانها باید متوجه باشند که اشتباهات ما را تکرار نکنند. حالا که پیر شدم بیشتر مطالعه میکنم اما کاش در جوانی پیش استادی رفته بودم و گفته بودم این آثار را برای من تحلیل کن.
بین فیلمهایی که کار کردید پیش آمده از حضور در فیلمی پشیمان باشید؟
بله. اما اسم نمیبرم که کسی ناراحت نشود. اما بوده که با عشق سر فیلمی رفتهام، ابتدا کارگردان ادعاهایی کرده که بعد بازدهی خاصی نداشته است.
مثلا کدام فیلم؟
بیمعرفتی است که اسم ببریم. این فیلمها را از یاد بردهام و حتی اسمشان در ذهنم نمانده است.
شما به جز بازیگری شغل دیگری برای کسب درآمد داشتهاید؟
نه نداشتهام. نمیشود کنار بازیگری شغل دیگری داشت. وقتی سر فیلم یا سریالی هستیم نمیتوانیم کار دیگری انجام دهیم. بازیگر باید با فراغ بال در جستوجو و کنکاش شخصیت باشد. این تمرکز و تحقیق وقت میخواهد. مثلا من وقتی نقش کمال الملک را خواستم بازی کنم تحقیقات زیادی انجام دادم. پیش شاگردان این استاد که آن موقع خودشان استاد بودند رفتم. سراغ نوههای استاد رفتم. مطالبی که درباره ایشان نوشته شده بود خواندم. سعی کردم نقاشی یاد بگیرم، چند تابلو را از کارهای خودم از آن دوران به یادگار دارم.
همیشه برای نقشهایتان تحقیق میکردید؟
بعضی نقشها میطلبند و باید به دنبال آنها رفت. من نقش ناصرالدین شاه را که بازی کردم چندین کتاب درباره او مطالعه کردم تا او را بشناسم. باید در برخی نقشها کنکاش کرد و آنها را شناخت، مثلا کاراکتر یک بازاری یا …
اینکه میگویند یک بازیگر خوب خیابانگرد خوبی است، شما هم خیابانگردی میکردید؟
بله. ساعتها پیاده روی و کنکاش در مردم و رفتارهای آنها کار همیشگی من بود.
ابراز احساسات مردم زمان شهرت شما، چقدر برایتان جذاب بود؟
مردم ما را شرمنده میکنند. در برابر بسیاری از این ابراز علاقهها تنها میتوان گفت که من خاک پای شما هستم. حالا وقتی خاک پای مردم هستم محبت کردن به آنها وظیفهام میشود. لطف این مردم را نمیشود جبران کرد.
زمانی که برای اولین بار عکس خود را بر سردر سینماها یا پشت جلد مجلهها مشاهده میکردید چه حسی داشتید؟
طبیعی است که لذت میبردم. نمیشود به دروغ گفت اثری نداشته است. خوشحال میشدم که من را قبول کردند. اما به خودم میگفتم وقتی عکست است پس مسئولیتت بیشتر شد. آیا تو لیاقتش راخواهی داشت که این اتفاق بعدا هم رقم بخورد؟
کدام شهر ایران را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
من همه شهرهای ایران را رفتهام. هرکدام یک دنیا و سلوک خاص خود را دارند. ایران عاشقترین مردم دنیا را دارد. چند سال پیش برای فیلمبرداری به روستایی نزدیک سمنان رفته بودیم. در باغی فیلمبرداری داشتیم. پیرمردی روستایی آمد و من به او سلام کردم و او با خوشرویی جواب من را داد. او نمیدانست من بازیگرم. من را به خانهاش دعوت کرد. خانه او همان نزدیکی بود به آنجا رفتیم زیر کرسی در اتاقش نشستیم و برای من شعر خواند و دانه انار به من تعارف کرد.
بعد همسرش که من را نمیشناخت آمد و به شوهرش گفت چرا نگفتی غذایی در شأن مهمان درست کنم. بعد غذا آوردند و هر چقدر گوشت در خورشت بود جلو من گذاشتند و بینهایت به منی که نمیشناختند احترام گذاشتند. این مهمان نوازی مختص به مردم ایران است. این خاطره کفایت میکند که متوجه شویم معرفت در تمام شهرهای ایران موج میزند. میگوید بگذار بزرگی در نگاه تو باشد نه به آن چیز که مینگری.
شما تا به حال سیمرغ بلورین دریافت نکردهاید؟
در آن دوره جشنواره فجر که من برای «کمال الملک» و «گلهای داودی» جایزه بهترین بازیگر مرد را گرفتم، که سیمرغ نبود.
کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید؟
من دو نقشم را خیلی دوست دارم، یکی کمال الملک و دیگری نویسنده «یه بوس کوچولو» آن نویسنده من را یاد دو نویسنده که با آنها رفاقت داشتم میانداخت؛ یکی شادروان غلامحسین ساعدی و دیگری هوشنگ گلشیری .
از شخصیت آنها برای آن نقش ایده گرفتید؟
بله. من شخصیت آنها را میشناختم. یادم میآید در صحنهای از این فیلم من گفتم بهمن جان دوست دارم عکس گلشیری در این قفسه کتاب باشد و او به سرعت گفت که عکس را تهیه کنند. این کارگردان واقعا مرد بزرگی است که از کارکردن با او لذت بردم.
این روزها اوقات فراغت خود را چطور میگذرانید؟
به قول علی حاتمی همه عمر دیر رسیدیم. من سعی میکنم مطالعه کنم. کتابهای مختلف میخوانم و نشریه «بخارا» را دنبال میکنم.
اینکه قرار است در جشنواره فیلم فجر امسال بزرگداشت شما را برگزار کنند چه حسی دارید؟
هیچ حسی.
یعنی خوشحال نشدید؟ تاثیری در روحیه شما ندارد؟
نه. خوشحال نشدم. حتی تردید هم داشتم که باشم یا نه. بیشتر ترجیح میدهم به طبیعت بروم، موسیقی مورد علاقهام را گوش کنم و کتاب بخوانم.
با کدام یک از بازیگران و هنرمندان رفاقت و رفت و آمد دارید؟
با مرتضی احمدی، کورش تهامی، شهاب حسینی و محمد حاتمی.
برنامه «هفت» را نگاه میکنید؟
گاهی میبینم. گاهی هم برنامه «۹۰» را میبینم. وقتی نگاه میکنم که آدمها با چه رفتار و ادبیاتی با هم صحبت میکنند به خودم میگویم یعنی ما که این فرهنگ و هنر را داریم هم باید مانند آنها حرف بزنیم و به هم توهین کنیم. وقتی درباره فیلمها و مسائل دیگر صحبت میشود متاسف میشوم. در نقد بنا نیست چون من از فلان کارگردان خوشم نمیآید او را نقد کنم. من باید عاشق سینما و آن کارگردان باشم تا با ادبیات مناسب نقاط ضعف و قوتش رابه او گوشزد کنم. من نقد علی معلم را قبول دارم. او بدون قصد و غرض مطلبی را ارائه میدهد. آگاهی و ادب شرط تعامل در نقد کردن و نقدپذیری است.
اگر دوباره به دنیا بیایید باز سینما را انتخاب میکنید؟
(میخندد) موسیقی را انتخاب میکردم. چرا که وقتی سازی را خوب یاد بگیری در تنهایی خود میتوانی بنوازی و از هنرت ارضا شوی. اما در بازیگری نمیتوانی برای خود بازی کنی، همیشه متکی به یک جمع دیگر هستی.
چرا تا به حال سعی نکردید سازی را خوب یاد بگیرید؟
بارها خواستم نواختن سه تار را یاد بگیرم ولی نشده. عشق به موسیقی در ذات بشر است. ما با موسیقی و صدا به دنیا میآییم. اولین صدا تپش قلب مادر است بعد لالاییهای او. به اعتقاد من غم و شادی با موسیقی عجین شده است.
البته همان طور که موسیقی میتواند برفردتاثیر بگذارد فیلم و سینما هم میتواند این کار را بکند، مثلا فیلم «سوته دلان» شما.
بله هر هنری جایگاه خودش را دارد اما نمیشود منکر شد که موسیقی در طبیعت وجود دارد اما سینما وجود ندارد. جنگل، دریا، کوهستان و … موسیقی خاص خود را دارند. موسیقی با تاروپود ما ارتباط دارد.
پس به جز سینما موسیقی را انتخاب میکردید؟
بله.
اگر روزی از خواب بیدار شوید و ببینید همه زندگیتان فیلم بوده، اسم آن فیلم را چه میگذارید؟
(فکر میکند) هیچ.
«هیچ» نام یک فیلم است.
بله، درست است، میگذاشتم پوچ.
شما پوچ نبودید خودتان را در تاریخ این کشور ثبت کردید. چهره ماندگار شدید.
این لطف شماست. باورکنید وقتی فکرمیکنم، در برابر این مردم با محبت هیچ کاری نکردم. در برابر خلقت و آفرینش عظیم خدا من چه ارزشی دارم؟ جمشید مشایخی کجای این کهکشان قرار دارد؟
برای سینما چه آرزویی دارید؟
آرزو دارم در سینما به استعدادها بها داده شود و شایسته سالاری باشد. حق به حق دار برسد. ممیزی فیلمنامهها کارشناسی شدهتر شود. خیلیها در طول تاریخ شعر گفتهاند اما چه تعداد از آنها ثبت شده اند؟ آنها که همواره مدح سلاطین را گفتهاند هم اکنون قرب و منزلتی ندارند. پس هنرمند باید چشم و وجدان بیدار جامعه خود باشد. باید دست هنرمندان اصیل را باز گذاشت.