جایی بند نمی شده؛ ظهرها مادرش او و برادرش را از کوچه به خانه می کشیده و مجبور می کرده بخوابند اما خوابش نمی برده. آنقدر از زیر در با دوستانش حرف می زده تا یکی از اعضای خانواده بیدار…